دلم تو را میخواهد

در این لحظه که به انتظار غروب نشسته ام دلم تنها تو را میخواهد!

در این لحظه که تنهایی مرا در میان خودش گرفته است دلم تنها تو را میخواهد!

در این لحظه که دلتنگم و چشمهایم بارانیست دلم تنها تو را میخواهد!

کجایی عشق من که دلم بهانه ی تو را میگیرد !

نمیتوانم آرام کنم دلی که دیوانه وار به عشق تو زندگی میکند!

نمیتوانم ببینم که دلم اینگونه در حسرت به حقیقت پیوستن آرزویش است!

دیگر بس است انتظار ، ای سرنوشت مرا رها کن از دام تنهایی ، دیگر بس است این عذاب!

دلم تنها تو را میخواهد در لحظه ای که به هیچ چیز جز تو نمی اندیشم!

اینک اگر زنده ام در خاطر من هستی که پر پر نشده ام ، من شمعی هستم که همچنان به عشق تو میسوزم!

میترسم آنقدر به انتظار بنشینم تا از یادت فراموش شوم ،  

میترسم آنقدر سختی بکشم که به آسانی تو را از دست بدهم!

در این لحظه که جز تو هیچ چیز دیگر به من امید نمیدهد ، باز هم به  

انتظار مینشینم تا روزی امیدم زنده شود! 

قلب

قلبی که به عشق تو میتپد ، چشمی که از دلتنگی تو میگرید،  

دستی که در حسرت گرمی دستان تو نشسته ، پاهایی که به امید رسیدن به تو   

اولین قدم را برداشته!

این قلبم است که عاشق تو است ، این چشمهای من است که باران عشق در آن  

می بارد و این لبهای من است که برایت میخواند شعر دلتنگی را....

وجودم به خاطر فاصله هاست که سرد است ، حضورت در کنارم تنها آرزوی من است،  

بتاب ای خورشید همیشه تابانم که گرمای تو شامل حال من است!

این قلب من است که بی تاب است ،  سالهاست که گرفتار است ، به درد عشق  

دچار است ، دوای دردم هستی ، ای تو که تنها دلیل نفس کشیدنم هستی! 

دریچه ای رو به خوشبختی باز میکنم و به خیال تو در آسمان تنهایی پرواز میکنم ! 

بالهایی که به عشق تو هوس پرواز کرده اند ، میرسم به اوج آسمانی که به  

عشق تو آبی شده ، دل من برای تو ذره ای شده ،  

دلتنگم و برایت در سقف آبی آسمان مینویسم!

مینویسم تا هر جایی بخوانی آنچه درون قلب من است !

دوستت دارم عشق من این تنها حرف دل من است!