باران عشق
آن دم که باران می بارید و قطره های آن بر روی گونه ام نشست تو را یافتم...
تو همان قطره بارانی بودی که بر روی چشمانم نشستی قطره ای پر از محبت و عشق...
آن لحظه احساس کردم آن قطره
قطره اشکم است که از چشمانم سرازیر شده اما آن یک قطره باران بود قطره بارانی که مرا عاشق کرد...
از آن لحظه هر زمان باران می بارید به زیر باران می رفتم بدون هیچ چتر و سر پناهی ...
باران می بارید و من خیس خیس در زیر قطره ها یش می نشستم تا دوباره تو را احساس کنم...
یک لحظه بغض گلویم را گرفت و قطره های اشک از چشمانم سرازیر شد...
قطره های اشکی که بوی باران می داد...
گویا یکی از آن قطره های اشک همان قطره باران بود که در چشمانم نشسته بود...
احساس کردم چشمانم عاشق شده اند عاشق باران و لحظه های بارانی .... حس غریبی بود...
حسی که می گفت این قطره های اشک فر شته ایست که از آسمان بر گونه های من میریزد...
یک لحظه چشمانم را به آسمان دوختم در میان شاخه های درختی که در زیر آن ایستاده بودم
تو نشسته بودی و چشمان خیست را به من دوخته بودی...
تو بودی که اشک می ریختی و قطره های اشکت همراه با بران بر گونه ها من می ریخت...
آری آن قطره از اشکهای تو بود نه باران
آن زمان بود که عاشق باران شدم عاشق تو و لحظه های بارانی...
تقدیم به تو که تمام وجودم از آن تو بود