وجودت
اسمت را برای دلخوشی می خواهم
دلت را برای عاشقی می خواهم
صدایت را برای شادابی می خواهم ومی شنوم
دستت را برای نوازش می خواهم
وپایت را برای همراهی می خواهم
وبویت را برای مستی می خواهم
وخیالت را برای پرواز می خواهم
ودر نهایت خودت را برای ستایش...
اسمت را برای دلخوشی می خواهم
دلت را برای عاشقی می خواهم
صدایت را برای شادابی می خواهم ومی شنوم
دستت را برای نوازش می خواهم
وپایت را برای همراهی می خواهم
وبویت را برای مستی می خواهم
وخیالت را برای پرواز می خواهم
ودر نهایت خودت را برای ستایش...
عشق گوش کردن نیست بلکه احساس کردن است
عشق جا زدن وکنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن وادامه دادن است
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافیست
لازم نیست آن رادر قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی
پرهایش را بزن
خاطره پریدن با او کاری می کند که خود را با اعماق دره ها
پرت کند
آرام آرام آمدی وآرام آرام عاشقت شدم٬وجود من در خیالم با وجودت یکی شد
اما تو چطور؟!!!
هنگامی که می گفتم برایت٬تنها ستاره ی وجود تو و آسمان زیبای زندگیم
می درخشد به خود می بالیدم وچون دانستی قلبم با
قلبت٬احساسم با احساست و بالاخره وجودم با وجودت یکی شد٬رفتی
وبرباد دادی قلبم را وآن را به آتش کشیدی و خاکسترش را به دستت گرفتی و
با نفس احساساتت آن را بر باد دادی...
خودت بگو٬زیر پاهای چه کسی و در کجا خاکستر قلبم را جستجو کنم؟
باید آن را در وجود نفرین شده ی تو جستجو کنم؟!!!
یکی بود یکی نبود٬اون که بود توبودی واون که تو قلب تو نبود
من بودم![]()
یکی داشت یکی نداشت٬اون که داشت تو بودی که جز تو کسی رو نداشت
من بودم![]()
یکی خواست یکی نخواست٬اون که خواست توبودی واون که نخواست از تو جدا بشه
من بودم![]()
یکی رفت یکی نرفت٬اون که رفت تو بودی واون که جز تو دنبال کسی نرفت
من بودم![]()
من![]()
با این که در قلبم فریاد میزدم:"برای تو"
گفتم:برای هیچ!!!
پرسیدم:تو برای چه زنده ای؟!!
گفت:برای آنکه برای هیچ زنده است...
روزهای خوش از پی هم می گذرند و آنچه در پیش است فقط خوشی
نیست...
زندگی همین گونه اس...همانطور که سرازیری رت دوست داری باید
سربالایی را هم دوست داشته
باشی و کنار بیای...
در خوشی ها همه اطرافیان سهیم اند...مرد آن است که روزهای
سخت را طی کند وخم به ابرو
نیاورد....تو توان آن مردانگی را داری..!!؟؟داری....
امیدوارم آرزوهایت٬شادی هایت٬زندگی ات٬امیدهایت را با دستان
خود رقم زذه و برایت شادی آفرین
باشم...
از اینکه دوستت دارم حس غرور می کنم٬تا به حال این همه
عاشقانه به کسی نگفته بودم دوستت دارم
٬اما تو توانستی خودت را در قلبم جا کرده وبر در آن قفلی
بزنی که کسی نه به آن وارد شود و نه تو از آن
خارج شوی...
ضمنآ دوست دارم اگر خدای نکرده دلخوری کوچکی هم از من
داشتی بگویی تا همه دلخوریهایت جمع
شوند و ناگهان...
دوستت دارم٬دوستم بدار...
اگر دوستم نداری هرچه زودتر بگو...
روزهایی را با هم گذراندیم...در آنها بیشتر به جدل پرداختیم
تا دوست داشن...
اما...
اگر آن خاطرات تلخ هم باشند بهتر از شیرینی عسل آن را مزه
کرده ام...
شیرینی آنها برایم بیشتر از تلخی بود...
شنیدی میگن:جنگ اول به از صلح آخر...
فکر کنم حکایتما باشد...انگار جنگهایمان را از همان آغاز
به نتیجه رساندیم...
شاید هم این جنگها...بی خیال...مهم نیست...مهم برای من
اینه که کنار هم بودن را واقعآ بچشیم...
نه با حرف...اینکه با تمام وجود کنار آن کسی که دوستش داری
را در نظر بگیری...تصور هم نه... فق اورا حس
کنی...وبدانی که تا ابد برای توست....
واز این حس به آرامش برسی...
زندگی را با همین جملات خلاصه کن...شیرینی آن را خواهی
چشید....
غصه خوردن برای گذشته ها عادت ما آدمها شده
تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید!
پرنده ی تنها از قفس دلم پرید...
قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید!
قلبم دوباره به لرزه افتاد ، قناری عشق ، ترانه عاشقی را سر داد...
شعرهایم بوی تو را میداد ، خسته نمیشدم هیچگاه از لحظه دیدار....
با این قلب و دلت عهدی بستم به نام عشقت!
چشمهایم خیره به چشمت ، دستم درون دستت ،
به خدا همیشه وفادار میمانم به عشقت!
این خزان با تو بهاری شده ، دلم برایت تنگ شده ،
در کنار تو بودن تنها آرزویم شده ، نامت ورد زبانم شده
عشق تو بهانه ای برای بودنم شده ، رفتنت کابوس هر شبم شده !
خلاصه اینکه اگر باشی ، من زنده ام ، اگر نباشی به خدا میمیرم!
قلبم میشنود صدای تپشهای قلبت را ، قلبم زنده است ،
با همین صدا ، با همین نوای آشنا....
با قلبت عهد بستم که همیشه عاشقت بمانم ، هیچگاه جز نام تو ،
اسم کسی دیگر را بر زبان نیاورم ،
تو اولین و آخرین عشق منی ، عهد بسته ام هیچگاه بهانه نیاورم!
قلب تو در قلب من
عشق آمد و ابراز احساسات به هم
تو تک ستاره ای شدی در آسمانم
من عزیزی شدم در قلب مهربانت
تو قطره بارانی شدی در کویر دلم
من مرحمی شدم برای قلبت
من شدم دنیای تو
تو شدی فردای من
من شدم همسفرت
تو شدی همنفسم
من شدم دریای تو
تو شدی رویای من
من و تو با هم ، همه جا در کنار هم ،
من در آغوش تو ، تو همبستر من
لبهایم روی لبهای تو ،
دستت درون موهای من
و این هم گذشت
قلب من جدا از قلب تو
قلب تو جدا از قلب من
نسیمی آرام وزید و عشقمان از هم پاشید
دیگر ستاره ای نبود در شبهایم
دیگر عزیزی نبود در قلب پر از گناهت
دیگر نه قطره بارانی بود در کویر دلت
و نه مرحمی بود برای خوش گذرانی هایت!
من شدم بازیچه دستت ، تو شدی مجرم قلبم
من و تو بی هم ، من در اینجا هستم تنها و پر از غم
حالا تو کجایی ، در آغوش یکی ساده تر از من...
آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست!
این چه دردیست که بی دواست ، با گریه هایم هم صداست،
کسی نیست اینجا ، که آرام کند دلم را...
کسی نیست اینجا که پاک کند اشکهایم را ، بشنود درد دلهایم
را..
از غم نمینویسم ، اما دلم پر از غم است ، از اشک نمینویسم
اما آن قطره هایی که از چشمانم میریزد نامش اشک است!
من که حرفی نمیزنم ، بغض گلویم را گرفته ، پس بخوان درد دلم
را ،
دردی که بر روی کاغذ خیس نوشته ام ، تو که با غم بیگانه
نیستی ،
اگر امروز شادی فردا همنشین غمهایی ، تو که امروز از
اشکهای من میخندی
فردا خودت اسیر اشکهای چشمهایت خواهی شد!
چرا به بیراهه میروم ، دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم ،
آشیانه من کجاست ، دل من خسته و تنهاست ،
کسی میشوند فریاد مرا ، نه عزیزم اینجا سرزمین غمهاست!
بگذار اشک بریزم نگو طاقت دیدن اشکهایم را نداری ، به خدا
تو حال مرا نداری،
تو جای من نیستی و قلب شکسته در سینه نداری ، این تنها
راه آرامش است ،
دلم گرفته، به خدا این تنها راه شکستن بغض کهنه است!
نمیدانی چه حالی دارم ، تمام لحظه هایم را با دلی گرفته
میگذرانم ،
میترسم دیگر معنی لبخند را ندانم...
نگو که چرا از اشک مینویسم ، تو که خودت روزی اسیر غم ها
بوده ای ،
نگو که چرا اینقدر غمگین مینویسم.....
غوغای عشق
نمیدانی با دلم چه کردی ، تو مرا عاشق خودت کردی ...
نمیدانی در دلم چه غوغایی است ، دلم لحظه به لحظه با تو
است....
شب ها را به عشق تو میخوابم تا سحر با یادت بیدار شوم ...
اگر یاد تو نبود ، حال من از تنهایی گرفته بود ،
اگر تو نبودی ، دلم به چه کسی خوش بود!
دلم به تو خوش است ، که تو هستی و دلم در پی تو است ....
این روزها کار من بی تابیست ،
دلم به رنگ آسمانیست که در گذشته همیشه ابری بود ،
اینک دلم به رنگ آبی آسمانیست!
اگر تو نبودی ، بیخیال این زندگی میشدم ، با عشق بیگانه
میشدم ،
با تنهایی هم آشیانه میشدم ، هر شب با اشکهایم همنشین
میشدم ...
اگر تو نبودی دلم به چه کسی خوش بود ،
حالا تو هستی و تنها دلم به بودنت خوش است!
هیچکس نمیتواند جای تو را در قلبم بگیرد،
گرچه دلهای بیگانه در پی دل من هستند ،
اما هیچکس نمیتواند جز تو ، قلب مرا در اختیار بگیرد...
با من باش ، مرا دوست داشته باش ، من بازیچه نیستم ،
به عشق وفادار باش...
قلب من مال تو است ، دلم درگیر دل تو است ،
نامت برای همیشه در قلبم حک شده است!
تو با من چه کردی ، دلم را با حضورت گرم گرم کردی ،
نامت را همراه با عشق در دفتر دلم تا ابد ثبت کردی...