سفر عشق
آخه دل من مگه تو چه گناهي کرده بودي که....
تا حالا شده دلت اونقدر واسه کسي تنگ بشه که حاضر بشي واسه يه لحظه ديدنش
زندگيت رو فدا کني؟حس قشنگيه اما آدم رو داغون مي کنه.بدتر از اون اينه که بدوني
ممکنه اوني که الان تو فکرشي شايد اصلا توي فکر تو نيست.
سخته که ببيني داري قرباني يه احساس پوچ ميشي که اسمش عادته همون عادتي که شايد
خيلي ها بهش ميگن عشق.اما بازم خودت رو به همون عادت دلخوش کني.
اون خواست که من واسه هميشه مجرد بمونم.اون واسه هميشه منو وادار به سکوت کرد.اون منو دوباره به اتاق تاريک تنهايي تبعيد کرد.اون خواست که هيچ وقت احساس دلتنگي منو تنها نذاره .اون خواست
هميشه چشمام خيس اشک و هواي دلم باروني باشه.
اون ميخواست که اين بغض غم آلود هميشه با من باشه تا شايد يه روز منو خفه کنه.
و من الان راهي ندارم جز اينکه صبر داشته باشم آن هم به صورت محدود
به بگوييد که ثانيه ها با سرعت در حال گذرند لحضه ها منتظر من نميمونند.به او بگوييد دقايق انتظار من
طولاني تر از آن است که...بگوييد بهش که هنوزم اولين و آخرين بهانه عاشقانه هاي من است.
همهء اونايي که اين متن منو مي خونيد مهدی من واسه يه مسافرت شايد طولاني رفته
دعا کنيد شايد يه کم زودتر برگرده.