برگردید
خاطراتم بر روی دوشم سنگینی می کنه.خاطراتی که بعد از مدتها حتی لحظه ای هم از اونو نتونستم فراموش کنم.هیچ کسی نیست که بتونه سنگینی این بار رو از روی دوشم برداره.خاطراتی که همه و همه اش را در خودم نگه داشتم .ردپای تمام دوستان بر خاطرات کاملا قابل لمسه .دوستانی که نمی دانم کجای این جهان هستند.نوشته هام هم نمی تونه عمق این خاطرات رو نشون بده .یه روزی فکر می کردم که نوشته هایی که می نویسم فقط برای گذشتن زمان بود ولی الان دارم به معنی تک تک اونها می رسم .الان فکر می کنم به بن بست رسیدم به بن بستی که فکر می کردم فقط برای دیگرانه.نمی دونم اونور دیوار چی انتظارمو می کشه.تیغ!! این پیام دیوار برای هر کسی هست که به بن بست رسیده.زندگی در دنیای مجازی زندگی من رو برام مجازی کرده.می خواهم بر روی دیوار بنویسم من می توانم ولی من توانی ندارم.من آن شاخه ی نازکی شدم که با فشاری کوچیکی می شکنم.دیگر نه برگی دارم نه میوه ای.آن برگ و میوه ها مرا تنها گذاشتن.فکر می کنم به آن دوستان بی الایشم باز هم نیاز دارم .آنهایی که منو همیشه تشویق می کردند.اونا هم مثل من یک شاخی ای از یک درختی بودن ولی هدف همه ما این بود با هم باشیم و برای زندگی کردن تلاش کنیم .در کنار هم می خندیدم در کنار هم گریه می کردیم ولی مهم اینجا بود که در کنار هم بودیم .می دونم که نمی تونم از هیچکدومشون خرده بگیرم .آخه اونا تعهدی نداشتن که همیشه و همیشه در کار من باشن.خیلی وقته که نه دستم به قلم می ره نه فکرم کار می کنه برای اینکه بتونم بنویسم و از نوشتنم لذت ببرم.می دونستم یه روز یه مترسک تنها می شم.بعضی وقتا تو خلوت های زیاد خودم می شینم و همش به این برگه های خط خطیم خیره می شم .به برگه های که مثل چهرم مچاله وسیاه شدن.عکسامو نگاه می کنم ولی دیگه آن کسانی که به بهشون تکه می دادم نیستن.از خدا می خوام همه ی دوستامو بهم برگردونه .زندگی بدونه اونا سخت پیش می ره
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم خرداد ۱۳۸۹ ساعت 0:26 توسط هستی
|
تقدیم به تو که تمام وجودم از آن تو بود