این خودتلخ من
من یک مرده متحرکم! نمی دانم چرا ولی می دانم که یک مرده متحرکم شاید به خاطر اینکه امیدی ندارم یا شاید از دنیا سیرم یا هدف ندارم یا دوستی ندارم و از همه خسته شده ام؛ همه شان می توانند دلیل من باشند. مرده متحرک بودن چه اشکالی دارد؟به من که بد نمی گذرد به بقیه هم همین طور.همیشه بی خیالی، همه جوری راحتی، با خودت حرف می زنی ،حرف هایت را با سنگ ، دیوار، آب، آسمان ، زمین و هر چیزی که می توانی تصور کنی می زنی و کسی نیست برایت ترحم کند. به نظر دیگران ما مرده های متحرک ، مزه بی مزگی می دهیم اما در نظر من متفاوت. من می گویم ما مزه ی قهوه ای را می دهیم که رویش خامه باشد؛ رویمان به ناچار شیرین است ولی در زیر خامه ها تلخ تلخیم. وقتی یک مرده متحرک باشی می توانی شعر هم بگویی با این تفاوت که شاعر نیستی؛ می توانی خواننده ، راننده ، دزد ، پلیس ، قصاب ، نقاش و … هم باشی اما فقط در تصور؛ می توانی کبوتر باشی یا کلاغ ، گوسفند باشی یا گرگ ، آب باشی یا آتش ، خلاصه، هر چیزی که می خواهی می توانی باشی اما فقط در خیالات خام.
شاید بگویید ما مرده نیستیم ، بله ، من در نظر دیگران یک مرده متحرکم چون دیگران برای امثال ما که خودمان هستیم و خودمان ، لفظ مرده متحرک را به کار می برند
تقدیم به تو که تمام وجودم از آن تو بود