گوشه ای از خاطراتم
دوباره یک شب دیگر
دوباره تپش این دل بی قرار
دوباره سایه ی حرفهای او که بر روی دیوار مقابلم می افتد
دوباره ذهن آشفته و نگرانی که هزاران حرف و درد
برای گفتن دارد اما ...
دوباره یاد توست که این دل تنها را بیدار نگه داشته است
دلم می خواهد دیوار های روبرویم همه پنجره شود و من تو را در چشمانم بنشانم
چشمهایی که انتظار تو را کشیده اند و برای دوری از تو و نبودنت گریه کردم و بسیاری از دردها و غمها را دیدند و حرفی به زبان نیاوردند
باز غمگین از نبودن تو در کنارم درگوشه ای همیشه خلوت و گرفته کز کرده و به تو می اندیشم از اینکه تنها نشته ام افسوس می خورم
کاش می توانستم تنهاییم را برایت زمزمه کنم و بخوانم
بگذار دردهایم را فقط با دستهای تو درمان کنم و حرفهایم را فقط با چشمان تو در میان بگذارم
بگذار که تا ابد این چشمان من انتظار تو را بکشند
این را رد نکن که برای دیدنت عجیب مشتاق و بی تاب هستند
تقدیم به تو که تمام وجودم از آن تو بود