و من هرروز از پشت پنجره سکوت به تنهایی ام خیره می شوم و به تلاطم

عشقمان پی می برم.

آری دلم تنگ شده برای دوباره زیر باران ایستادن و برای زمزمه کردن حتی یک

ترانه کوچک باتو.

کاش بودی تا ببینی بی تو چگونه اسیر سرودن شعر هستم و چگونه منتظر ابر

دلتنگی تا شاید همین روزها ببارد.

حوصله می کنم اما انگار سال هاست که مثل یک پرنده اسیر٬پشت همین پنجره بی

آواز مانده ام.

در پس دیوارها و از پشت پنجره یی نیمه باز حضور مبهم تورا احساس میکنم.

سراغ تورا از نسیم می گیرم!گویی او هم بی خبر است.چه آرام آرام گرمای عشق

از وجودم زبانه کشید و به وادی فراموشی سپرده شد و امروز تنها خاکستری به

 جا مانده که گاه گاهی بادی می وزدو شعله ورش می کند.

یک روز شاید برایم دوباره زمزمه کردی قطعه پرواز را.