پرواز عشق
و من هرروز از پشت پنجره سکوت به تنهایی ام خیره می شوم و به تلاطم
عشقمان پی می برم.
آری دلم تنگ شده برای دوباره زیر باران ایستادن و برای زمزمه کردن حتی یک
ترانه کوچک باتو.
کاش بودی تا ببینی بی تو چگونه اسیر سرودن شعر هستم و چگونه منتظر ابر
دلتنگی تا شاید همین روزها ببارد.
حوصله می کنم اما انگار سال هاست که مثل یک پرنده اسیر٬پشت همین پنجره بی
آواز مانده ام.
در پس دیوارها و از پشت پنجره یی نیمه باز حضور مبهم تورا احساس میکنم.
سراغ تورا از نسیم می گیرم!گویی او هم بی خبر است.چه آرام آرام گرمای عشق
از وجودم زبانه کشید و به وادی فراموشی سپرده شد و امروز تنها خاکستری به
جا مانده که گاه گاهی بادی می وزدو شعله ورش می کند.
یک روز شاید برایم دوباره زمزمه کردی قطعه پرواز را.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۸۹ ساعت 22:4 توسط هستی
|
تقدیم به تو که تمام وجودم از آن تو بود