هیچ گاه لحظه جداییمان  را حتی در خواب ندیدم..

زندگی را بدون تو یک کاووس می دیدم ،آنقدر تو را دوست میداشتم و می دارم که قلبم هیچ احساسی به جز تو نسبت به هیچ کس و هیچ چیز نداشت و ندارد

دنیا را با تو زیبا می دیدم و هر شب اگر از دلتنگی خوابی به این چشمهای خسته و گریانم می آمد، به شوق دیدار با تو به خواب می رفتم، تو رفتی، اما عشق در قلب من هم چنان زنده است و قلب مرا می سوزاند ، هنوز هم یک لیلی ام و منتظر تو هستم ای مجنون  بی وفا، وفا را از تو آموخته بودم ، معنای عشق را تو به من یاد دادی ، اما اینک از دید تو دیگر عشقی وجود ندارد . سخت است وداع با کسی که لحظه به لحظه به یاد او بودی و تمام زندگی تو بود به خدا این رسمش نبود قلبی که دیوانه وار تو را دوست می داشت و می دارد بشکنی...

دلت از سنگ نیز سنگ تر است...

ای تنها بهانه برای زنده بودنم،حالا دیگر بهانه ای برای زنده ماندن ندارم...

به چه عشق و امیدی زندگی کنم؟

خوشبختی؟ موفقیت؟

خوشبختی را با تو می دیدم و موفقیتم در گرو عشق تو بود تا اشک می ریزم به من می گویی بچه ای و تا ابراز علاقه می کنم به من می خندی و هیچ احساسی نسبت به من و اشکهایم نداری تمام متنهایم در این دفتر عشق را همه از بی وفایی های تو نوشتمو همه صفحات این دفتر پر از غم و دلتنگی های من است.

دفتر عشقی که اینک پر از غم است پس بخوان ای مخاطب،بخوان و درد من را بفهم او که باید دردم را بفهمد دلش سنگ است و یک ذره احساس محبت و عشق در وجودش نیست...

او که باید بخواند نمی فهمد عشق چیست،شکستن یک قلب چه دردی است...