خواب دیدم از تو دور شدم وای که عجب خواب بدی بود

گفتم بیا با هم بریم،

 گفتی: که راه رو بلدی

هرچی صدات کردم نرو اما به جایی نرسید

یکی یه جا فریاد میزد: دیونه از قفس پرید

صبح که رسید بیدار شدم دیدم یه نامه روی در

نوشته بودی که سلام مدتی رو میرم سفر

بغضی نشست توی گلوم ،  خوابم یااین حقیقته

بازم صدات کردم ولی دیدم ، سکوت جوابمه

گفتم که شاید این سفر تموم میشه همین روزها

دوباره باز میبینمش ، چه خوش خیال بودم خدا

ساعت و لحظه هام گذشت ، چشمام به کوچه خیره بود

من منتظر بودم بیاد ، خیلی دلم تنگ شده بود

روزها مثل دیونه ها پرسه زنون تو کوچه ها

شب ها یه گوشه از اتاق گریه و آه بی صدا

مثل همون خواب سیاه ، رفت و منو تنها گذاشت

گفتن این قصه تلخ

ارزش خوندن رو که داشت ...؟؟؟!!