خواب دیدم از...
خواب دیدم از تو دور شدم وای که عجب خواب بدی بود
گفتم بیا با هم بریم،
گفتی: که راه رو بلدی
هرچی صدات کردم نرو اما به جایی نرسید
یکی یه جا فریاد میزد: دیونه از قفس پرید
صبح که رسید بیدار شدم دیدم یه نامه روی در
نوشته بودی که سلام مدتی رو میرم سفر
بغضی نشست توی گلوم ، خوابم یااین حقیقته
بازم صدات کردم ولی دیدم ، سکوت جوابمه
گفتم که شاید این سفر تموم میشه همین روزها
دوباره باز میبینمش ، چه خوش خیال بودم خدا
ساعت و لحظه هام گذشت ، چشمام به کوچه خیره بود
من منتظر بودم بیاد ، خیلی دلم تنگ شده بود
روزها مثل دیونه ها پرسه زنون تو کوچه ها
شب ها یه گوشه از اتاق گریه و آه بی صدا
مثل همون خواب سیاه ، رفت و منو تنها گذاشت
گفتن این قصه تلخ
ارزش خوندن رو که داشت ...؟؟؟!!
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم تیر ۱۳۸۹ ساعت 16:27 توسط هستی
|