می نویسم از تو
با قلمی به رنگ سبز و با دلی به رنگ آبی می نویسم از تو از تو که بهترینی ...
می نویسم از آن قلب مهربانت ، از آن چهره ماهت...
می نویسم از تو که همان فرشته نجات این قلب شکسته ی منی...
می نویسم از تو که برایم بهترینی عزیزم...
با چشمهای خیس می نویسم که مرا تنها نگذار و با دلی پر غرور مینویسم که تا آخرین لحظه نفسهایم ، هم نفس تو هستم...
یک قلب کوچک و پر از درد و غصه دارم ، همین قلب کوچک یک عالمه آرزو و عشق درونش نهفته است...
آرزوی به تو رسیدن و با عشق تو زندگی کردن...
چه لحظه زیبایی است ، لحظه ای که ما به هم رسیده ایم و آنگاه که دست در دستان هم گذاشته ایم در کنار دریا ایستا ده ایم و لحظه غروب را می بینیم...
آن لحظه را با دنیا عوض نمی کنم ، چون برای رسیدن به آن همه چیز را زیر پا گذاشته ام و قید همه کس را زده ام...
خا طرات گذشته را از دلم سوزاندم به خاطر تو و در قلبم همه ی اسمها بی گانه اند و تنها تو را می شناسم ، قلب مهربان تو و اسم زیبایت را...
تنها کافی است لحظه های سخت زندگی ام را با نام تو آغاز کنم آنگاه آن لحظه های سخت برایم اسان می شود...
می نویسم از تو که هیچکس به زیبایی تو برایم نیست و هیچکس به جز تو لایق این قلب پر احساس من نیست...
با قلمی به رنگ سبز ، با احساسی به رنگ آبی، با آرامش عاشقانه می نویسم از تو که بیشتر از همه کس و همه چیز دوستت دارم عزیزم...

تمام عمرم و زندگیم... تولدت مبارک
تقدیم به تو که تمام وجودم از آن تو بود