نامه های عاشقانه در دفتر عشق(1)

قلب من سرشار از احساس و شادی است! نمی دانم چه لطافت طبع آسمانی، چه لذت بی نهایتی در آن نفوذ کرده است که وجودم را به آتش می کشد. گویی تاکنون عاشق نبوده ام! به من بگو این آشفتگی عجیب

  این نمونه بیان نشدنی شادی و شعف، این لرزش های الهی عشق از کجا می آیند؟ آه، عشق،فرشته، مرد، مهدی سرچشمه تمام اینها خود تو هستی! اینها مسلما چیزی جز پرتویی ملایم از روح آتشین تو نیست با اینکه قطره اشکی پنهان و غم بار است که که مدت هاست در سینه من جاگذشته ای.

خدایا! خدایا! به ما رحم کن و هرگز ما ار از هم جدا نکن! چه می گویم؟ ایمان ضعیفم را ببخش. تو هرگز ما را از هم جدا نمی کنی. خداوند! تو جز رحمت برای ما چیزی نمی فرستی...

نا مه های عاشقانه در دفتر عشق  

فرشته من، تمام هستی و وجودم، جان جانانم. امروز تنها چند کلمه، آن هم با مداد برایم نوشته بودی که تا قبل از فردا وضعیت جا و مکان تو مشخص نمی شود. چه اتلاف وقت بیهوده ای! چرا باید این غم و اندوه عمیق وجود داشته باشد؟

 آیا عشق ما نمی تواند بدون اینکه قربانی بگیرد ادامه پیدا کند؟ بدون اینکه همه چیزمان را بگیرد؟ آیا می توانی این وضع را عوض کنی - اینکه من تماما به تو تعلق ندارم و تو هم نمی توانی تمام و کمال از آن من باشی؟


چه شگفت انگیز است! به زیبایی طبیعت که همان عشق راستین است. بنگر تا به آرامش برسی، عشق هست و نیست تو را طلب می کند و به راستی حق با اوست. حکایت عشق من و تو نیز از این قرار است. اگر به وصال کمال برسیم، دیگر از عذاب فراق آزرده نخواهیم شد.


بگذار برای لحظه ای از دنیا و مافیها رها شده و به خودمان بپردازیم. بی گمان یکدیگر را خواهیم دید. از این گذشته نمی توانیم آنچه را که در این چند روز در مورد زندگی ام پی برده ام در نامه بنویسم. اگر در کنارم بودی هیچ گاه چنین افکاری به سراغم نمی آمد. حرف های بسیاری در دل دارم که باید تو بگویم.


آه لحظه هایی هست که حس می کنم سخن گفتن کافی نیست. شاد باش - ای تنها گنج واقعی من بمان - ای همه هستی من!


بدون شک خدایان آرامشی به ما ارزانتی خواهند داشت که بهترین هدیه است

خیال باطل

غوغای عشق

صدایت هنوز در گوشم است

تکرار حرفهای عاشقانه ات در قلبم، عذاب هر روزم است

اینکه دلی میشکند و اشکی میریزد عادت لحظه های عاشقانه است

کاری نمیتوان کرد ، حرفی نمیتوان زد ، مقصر دل من است

همیشه میگفتم اینبار دیگر اشتباه اول و آخر من است .

ولی افسوس که این اشتباه پی در پی من بود

فکر میکردم اینبار دیگر تو با بقیه فرق داری ، این خیال باطل من بود

تمام دلخوشی من ، یک جمله صداقت از میان تمام حرفهای دروغت بود!

طلوع فردا ، امیدی دوباره در قلبم بود ،

طلوعی ندیدم ، غروب عشق تصویر سیاه زندگی ام بود.

نه عشق اولت بودم ، نه عشق آخرت

من تنها کسی نبودم که در قلبت بودم

هنوز اسیر دل بی وفای توام

هنوز خیره به چشمهای خمار توام

دلم ، بدجور درگیر دل سیاه تو است

با اینکه بی وفایی دیده ام ،اما هنوز عاشق توام

به خدا این رسمش نیست ، مرا باور کن که محتاج عشق پاک توام

دل به دریا زدم که فراموشت کنم ،

هنوز عشق نمرده است که مثل شمع خاموشت کنم،

هنوز هم میخواهم مثل پروانه در راه این عشق بسوزم...