کاش هرگز ندیده بودم تو را ...

کاش ندیده بودم تو را ، کاش آن روز که در وجود من طلوع کردی از تو روی

برمیگرداندم تا در سایه وجود خود بمانم.

کاش نمی خندیدی و مرا به گریه مهمان میکردی ، قبل از آن دلخوشی تلخ که

بر سر سفره اش نشستیم.

کاش تو را دیگر نمی دیدم ، کاش خزان تو را زودتر از من میگرفت.

اکنون جدایی بین ماست و دیوار تنهایی در کنارم، بر سرم سقف ندامت و در

زیر پایم فرش حماقت.

الهی خزان شود زندگیت و طوفان ، سبزی بهار زندگیت را به زردی خزان

برساند ، که بهار زندگیم را خزان کردی.

به دیدارم نیا، حتی در تنهایی ذهنم. که دیگر نمی خواهم حتی در رویاهایم

با تو باشم. هر روز تنهاتر از دیروز ، هر لحظه خوشحال تر از قبل که دیگر

نمی بینمت. اصلاً کاش هرگز ندیده بودم تو را

تنهایی دوستت دارم

تنهايی را دوست دارم زيرا بی وفا نيست ... تنهايی را دوست دارم زيرا عشق

 دروغی در آن نيست ... تنهايی را دوست دارم زيرا تجربه کردم ... تنهايی

را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست .. . تنهايی را دوست دارم زيرا....

در کلبه تنهايی هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان

خواهم کرد

تنهایی

 

به عشق گفتم:تا تورو دارم تنها نيستم منو تنها گذاشت و رفت...

به احساس گفتم: تا تورو دارم تنها نيستم منو تنها گذاشت و رفت...

به وفا گفتم:تا تورو دارم تنها نيستم اونم منو تنها گذاشت و رفت...

ولي وقتي به تنهايي گفتم:تا تورو دارم تنها نيستم موندو هم دم و مونسم

                                 شد

دل مرده


فکرو زکرم تو بودی او روزا یادته

                               اون دل کوچیکه من جلوی پات بود یادته

رفتیو با رفتنت پا گزاشتی رو دلم

                               سرم داره گیج میره تو کجایی عشقه من

وقتی میخواستی بری گفتی بهم غصه نخور

                                دلو سپردم من به تو غصه نخور

گفتم بهت زود بیا دل من تنگه برات

                               تو نرفتیو میگی آخه عزیز دلت میاد

میگفتی من برمیگردم خیلی زود

                               دلو جونم همشون فدای یه تاره موت

ولی رفتیو خیلی وقته نامه ندادی تو برام

                               آخه پس چی شد بگو تو جواب نامه هام

یه نامه همش دادی همون شده آب غذام

                               نمیدونی یه غمیه بهم میگه باهات میام

من غمو می خوام چکار آخه تو بهم بگو

                              فقط نگو دوست ندارم جونه من اینو نگو

آخه عاشقت بودم دیوانه وار باور بکن

                              دل من تنگه به راحت تو منو یاریم بکن

شبا یه غمی میاد تویه سینم باهام حرف میزنه

                            می خواد نا امید کنه از نا امیدی دم میزنه

شایدم دیگه نیای این جوری که بوش میاد

                           فکر کنم وقتی بیای ببینی جنازم رو دوش میاد

اون موقع بگو ببینم دلت برام تنگ میشه ؟

                            این زمین و آب گل برای تو چه رنگ میشه؟

خلاصه کشتی مارو با این ادائو اشوه هات

                          دل من تنگه برات* تنگه برات* تنگه برات

وای الان صبح میشه هو هنوز که من نخوابیدم

                           یه روز دیگم تموم شدش ولی من نفهمیدم

دفتر شعرم دیگه پر شده کجایی تو می خوام برم

                           دیگه کاری ندارم اینجا روی زمین دارم میرم  

تو نبودیو غمت عشقه تو کشت مارو

                                    زیر خاک دفنمو خاک خورد مارو

مشاجره عقل و دل هستی

می خواهم عشقت در دل بمیرد

می خواهم تا دیگر٬در سر٬یادت پایان بگیرد

چه دعوایی بود...

عقل داد میکشید و دل آروم آروم اشک میریخت

هیچی نظر عقل رو عوض نمی کردحتی شفافی اشکهای دل.

چون تصمیمش رو گرفته بود!!!

یه پاک کن بزرگ برداشته بود و می خواست اون اسم رو از توی دفتر خاطرات

حافظه پاک کنه.

عقل میگفت:دیدی!!دیدی خیلی زود ما رو فراموش کرد؟

دل اشک ریختنش شدت گرفت

عقل می گفت:دیدی!!دیدی چه بی رحمانه تو رو شکست؟

دل می گفت:اشکالی نداره٬می بخشمش!

عقل عصبانی تر داد زد و گفت:چند بار؟بخشش حدی داره!!

ولی دل دست عقل رو گرفته بود و نمیگذاشت که عقل به طرف اون دفتر خاطرات

بره.

عقل گفت:به خاطر خودت اجازه بده اون اسم از توی دفتر خاطرات حافظه پاک

کنم و دل رو به گوشه ای هل داد.

بالاخره اون اسمو توی اون دفتر پیدا کرد ولی هر چی با پاک کن روش کشید

حتی کم رنگ هم نشد...!!

این چه جوهری بود که باهاش اون اسمو نوشته بودند؟؟!!

کم کم اون اسم داشت کم رنگ میشد.

عقل فکر کرد داره معجزه میشه.آره شاید معجزه بود چون اون اسم خود بخود

داشت کم رنگ تر و کم رنگ تر میشد تا بالاخره اون اسم از توی دفتر خاطرات

حافظه محو شد...

عقل از اینکه موفق شده و به خواستش رسیده خوشحال به طرف دل رفت

اما هر چی صداش زد دل جواب نداد...

آره دل مرده بود.اما به چه قیمتی؟؟

به قیمت اینکه عقل به خواستش رسیده بود؟؟؟!!

اینجوریه که عقل به یه غول بی رحم تبدیل شده و دل به یه مظلوم که هیچ کس

حرفشو گوش نمی کنه...

کسی که دلش بمیره بازم زنده محسوب میشه؟؟؟

دلم مرد مهدی...

قاتل:عشق مهدی

مقتول:دل هستی برای همیشه مرد...

شكست در عشق فاجعه نيست....

شكست در عشق فاجعه نيست فاجعه آن است كه بداني چرا در عشق شكست خوردي.

آیا بدون آشنایی با نفرت، می‌توان عشق را احساس کرد؟

 و بدون اشک، شادی… ترس، شجاعت… بد، خوب…

و من که فکر می‌کنم حالا که او از من متنفر است،

آیا می‌توان عشق را، دوستی را و خوبی را نشانش دهم. خیال باطلی است

وقتی او مرا شکست خورده می‌داند! این نفرت را وقتی باور کردم

که دیگر حتی سلام‌هایم را بی‌پاسخ گذاشت

و من فقط می‌اندیشم به چه گناهی محکوم شده‌ام که از دوستی

باید به نفرت رسیده باشد. کجای کار اشتباه بود که عشق این گونه باشد

 یا دلشکستگی‌های من و همه احساس پاک دوست داشتنم،

 دوست داشتنش یا غروری که کسان دیگر شکستند و به رُخ من کشیده شد،

در حالی که غرور شکسته من بی‌صدا ماند تا مبادا به رُخ کسی کشیده شود.

که مبادا احساس محکوم شدن کند، مثل احساسی که در من شکل گرفت

و من باید مدتها در دادگاهی که هنوز نمی‌دانم برای چه تشکل شده،

 هر روز خودم را محاکمه کنم و وکیل مدافع خودم باشم و خدای را شکر می‌کنم

که سعی کرده‌ام پیشداوری نکنم و کسی را هم محکوم نكنم

باید بر این باور باشم، او خود عشق و دوستی و خوبی را می‌داند.

و دیگر نیازی به حضور من نیست.

من خود را شکست خورده نمی‌دانم. که گفته‌ام اگر شکستی هم باشد لازمه پیروزیست.

 اما دیگر چه فایده! دیگر فرقی نمی‌کند، روزی که از حُسن ختام گفتم شاید

 او دلشکسته بود و من نتوانستم معنی واقعی آنچه را که در دل داشتم به او بگویم.

 تنها ترس من، تصور چنین روزی بود که به وقوع پیوست.

 بی‌آنکه کسی بداند در سکوت فریادی برخواست. گفته بودمش آنقدر

 آن روزهای پر اضطراب پر شده‌ام که دیگر مانند ظرفی شده‌ام لبریز که با هر تلنگری ممکن است

 سرریز شود. و بعد خودم خودم را دلداری دادم که باید ظرفیتم را بیشتر کنم که تحمل همه آنها برایم

راحت‌تر باشد. اما آن روز به جای دلداری فقط گفت: چرا مسائل را بزرگ می‌کنم!

بهترین خداحافظی آن است که سلامی در پی داشته باشد و اکنون می‌گویم

بهترین سلام، سلامی است که منتظر پاسخش نباشم و جوابی در پی داشته باشد.

و این خداحافظی و سلام را از من پذیرا باش. و همه بدی‌هایم را بر من ببخشای. شاید دیگر فرصتی

نباشد. فقط امیدوارم روزی فرا برسد که به حقیقت و درک آنچه باید نائل شویم. که هنوز به حُرمت

دوستی ایمان دارم و به پاسداشت این سالیان پُر خاطره می‌روم تا خاطر کسی را آزرده نکرده باشم.

اینقدر حرف برای گفتن دارم که نمی‌توانم بگویم. مثل حجم سکوتی که سالیانی است در سینه‌ام

سنگینی می‌کند. مثل بغضی فرو خورده …

 

خداحافظ فلسفه زندگیم

 من کم آوردم

وقتی این وبلاگ را راه انداختم فلسفه اونو عشق ودوستی گذاشتم

خواستم همه عشق ومحبت خودم را نثار تک تک انسانهای روی زمین کنم

خواستم همه را دوست داشته باشم وعشق الهی را تو وجود بنده های اون بیابم

خواستم خون جریان یافته تو  تنم را  وتمام سلول های وجودم از عشق باشه

ودوستی

خواستم عاشقانه دوست داشته باشم همه عاشقان ره جوی دیار عشق را و...............

امروز ودر این لحظه فلسفه ام را تغییر می دهم

 هم فلسفه وبلاگ وهم فلسفه زندگیم را

ودیگه  هرگز واژه عشق ودوستی را بکار نمی برم

به جای اون  تو زندگیم  از واژه های سنگ ونفرت وانتقام  وسنگ دلی بیشتر حرف

می زنم

امروز عشق ودوستی را برای همیشه فراموش می کنم

زیرا برای داشتن چنین فلسفه ای باید تاوان سختی بپردازی که کمترین آن

تهمت ها وبرچسب ها و ............است که باید تحمل کنی

وباید اینقدر صبور باشی وچون پولاد محکم باشی

 من اقرار می کنم در این فلسفه کم اوردم وزیر بار اون له شدم

از امروز یا این وبلاگ با فلسفه ای دیگه به روز

می شه

تا منم فرصتی داشته باشم تا فلسفه زندگیم را عوض کنم وبه جای عشق ومحبت

ودوستی

نا مهربانی وبی محبتی ونفرت را فرا بگیرم وبهتر بتونم با همنوعانم کنار بیام

خدا حافظ مهربانی ومحبت وصفا وسادگی ها

خدا حافظ عشق وخدا حافظ دوستی

وسلام به همه نامهربانی ها

سنگ دلی ها وشقاوت ها ودروغ ونفاق ها وحقه بازی ها وبزن وببندها

آره این طوری بهتر می شه   دوام بیارم

میروم تا  تو مکتب جدیدم شاگرد اول شوم 

خداحافظ زيباترين لحظه هاي زندگي من(این ها واقعیت است واقعیت من...)

سلام مهدی  دلم مي خواست من باشمو تو با يک دنياي خالي.دوست داشتم تو باشي منو دو قلب پر احساس.اما نميشه
بدون تو دنيا برام ارزشي نداره.کاش خودم مي مردم. اما مرگ لحظه
هاي پر احساس زندگيمو نمي ديدم.خدايا چه سخته.تحملش چه سخته
اما مي دونم که اگه نشد باهم باشيم .اما قلبامون هنوز باهمه.من الان بيش از هر زماني اون دلي که بهم
دادي تو قلبم حس مي کنم
امشب اگه تنهام
اگه نيستي باهم اشک بريزيم.اما ضربان
قلبتو توي دلم احساس مي کنم
اگه هر شب از شوق بودن با تو خوابم نمي برد.امشب از
درد جدايي و غم نبودنت نمي تونم بخوابم
نيستي اما من حست مي کنم.باهام حرف نمي زني اما من صداتو مي شنوم که تو دلت داري حرف مي زني.نمي بينمت اما با همه وجود تو
ذهنمي
الان به ياده لحظه آخر افتادم.لحظه آخر صدات لرزيد.صداي منم لرزيد
وقتي صدات قطع شد باور لحظه ها برام مشکل شد.تازه فهميدم که ديگه اين صدارو نمي
شنوم.اشک ريختم.اما چيزي عوض نشد
من موندم با يک جاده بي انتها که از اين به بعد کسي رو براي همراهي ندارم.چه دردناک بود اون لحظه.قدرت تحملشو نداشتم.اما چاره اي
جز تحمل نداشتم
زندگي با من چي کار کرد؟امشب چه طولاني شده.بغضمم نميشکنه. امشب همه چيز عذاب آور شده.سکوت؟بغض خفه کننده؟ فکر تو؟ صداي ضربان قلبم؟ تحمل؟ نفس
کشيدنم؟ باور لحظه هام و نگه داشتن قلبي که تو به من دادي
سخته.سخت تر از حد توانم.حست ميکنم. با همه وجود حست مي کنم.مي دونم که الان داري به من فکر مي کني.مي
دونم. باور دارم
با من نيستي اما من تورو با ذره ذره وجودم حس مي کنم
مي دونم
که تو هم منو حس مي کني
دارم آهنگاي مجيد خراطها رو گوش مي دم.اون روز که آلبوم وداع رو  با هم گوش مي کرديم مي دونستم که توي اين شب که عذاب آوره تنها اين آلبوم ميتونه منو با آهنگاش باور کنه.

يک بار بهت گفته بودم.الان بازم ميگم.به تو ساده دل ندادم که بري ساده ز
يادم.هر چقدر بيشتر فکر مي کنم کمتر مي تونم باور کنم که ديگه باهم نيستيم
چه
پاک بود اين احساسي که بين ما بود.چه ساده بوديم هردومون
ما که توقع زيادي نداشتيم.فقط مي خواستيم خودمونو فداي احساسي که برامون ارزش داشت بکنيم. اما
نشد
زندگي به ما مهلت نداد
خدايا زندگي چه بي رحمه
ما که توقع زيادي نداشتيم. فقط مي خواستيم با هم باشيم.اما زندگي اين حقو از ما گرفت.کاش بودي و مي
ديدي که بدون تو دليلي براي ادامه ندارم
روزها از لحظه آخره با هم بودنمون
گذشته.اما من انگار تو اون لحظه متوقف شدم
دوست ندارم که از ذهنم بيرونش
کنم
خدايا چه سخته جدايي.هنوز؟؟ روز از لحظه آخر نگذشته اما من
طاقتم داره تموم ميشه.چقدر دلم برات تنگ شده
دلم بد جوري گرفته.اما اين بار تو نيستي که برات از دل تنگيام بگم.ستاره دلتنگي هاي منم امشب تو آسمون گم شده.پيداش
نمي کنم
اين شبم که به آخر نميرسه
خدايا اين زجر تا کي مي خواد ادامه داشته باشه؟چرا اون روزهايي که کنار هم بوديم زود گذشت؟ولي امشب که با هم نيستيم پايان
نداره؟
مي خوام از خدا بخواهم که به هر دومون کمک کنه.من دعا مي کنم تو هم دستاتو بالا بگير تا دعامون بر آورده بشه.مي دونم که سخته امابايد تحمل کنيم

نمي دونم امشب تا کي مي خواهد طول بکشه
اما من تحمل مي کنم.تو هم تحمل کن.ميدونم که ميگي سخته

اما اينم مي دوني که ما مجبوريم که زير بار غصه هامون تحمل کنيم .پس منم با تو اشک ميريزم و سعي مي کنم که با هر قطره اشکم هم باورمو بيشتر کنم و هم
احساسمو
دوستت دارم براي هميشه.مي دونم که تو هم تا آخرين لحظه دوستم خواهي
داشت



دلم برات چه تنگه .دنيا دلش چه سنگه
دنيا حسابي مارو دور خودش
دوونده.صبرم زياده اما عمري ديگه نمونده
برام سخته.خيلي هم سخته
اما بايد
بگم
خداحافظ زيباترين لحظه هاي زندگي من

خداحافظ عشقم

خداحافظ

از اینجا که پر از غمه خسته شدم میخوام برم

قلبمو که  دادم به تو دیگه باید پس بگیرم

موندن هرگز

خداحافظ

دیگه میرم

اگه یه روز دردای دنیا بریزه تو قلب من

ستاره ها خاموش بشن تو شب من

من میمیرم

دیگه میرم

خداحافظ دیگه رفتم

پایان ثانیه منم

هر جای ساعت ببینمت٬عقربه هاشو میشکنم

حتی نشد واسه یه بار من بدیاتو خوب کنم

خورشید و کشتم تا دیگه خودم به جای تو طلوع کنم

دل میسوزه٬ازم نخواه بیشتر از این اسیره این قفس باشم

هیچی نمونده از دلم خاکستر روآتیشم

ریزه ریزه دل میسوزه

خسته شدم٬دلم گرفته این روزا غم خونه کرده تو صدام

بارون غصه انگاری میباره تو ترانه هام

عاشق بودم

خسته شدم

خسته شدم

دیگه میرم

گریه نکن

دل بیا بریم

از عشق دیگه نگیم

درده عشقی که کشیدیم

جز خدا به کسی نگیم

خدایا به تو گفتم اما دردمو بیشتر کردی

خدایا چرا اینطوری شد

خدایا چرا باید حالا به جای عشق از خداحافظی از عشق بگم؟چرا خدایا؟...

 

 

یاد گرفتم

ياد گرفتم كه عشق با تمام عظمتش ، دو سه ماه بيشتر زنده نيست ...
 
ياد گرفتم كه عشق يعني فاصله و فاصله يعني دو خط موازي كه هيچگاه به هم
 
 نمي رسند ...
 
ياد گرفتم كه در عشق هيچ كس به اندازه خودت وفادار نيست ...
 
ياد گرفتم همون قدر كه محبت مي كني ، همون قدر از ارزشت كم مي شه ...
 
و ياد گرفتم هر چه قدر عاشق تر باشي ، تنهاتري ...

غریبه ی آشنا

اون غريبه همه چيم بود همه ي دارو ندارم

ديگه هيچكسو نخواستم وقتي ديدم اونو دارم

اون تموم زندگيم شد همه پائيز و بهارم

من چه ساده بودم اي واي، آخ كه رفت از روزگارم

ديگه بي دستاي گرمش شوقي به فردا ندارم

جز نشستن چشم به راهش به خدا كاري ندارم

همه روحم همه قلبم همه ي احساس من بود

حالا رفته و مي بينم كه ديگه هيچي ندارم

سر من بود روي شونه اش تو گذشته هاي نزديك

حالا بي اون سرمو من روي زانوهام ميذارم

اون غريبه همه كس بود واسه ي قلب غريبم

همه آرزوي من بود دیگه آرزویی ندارم

 خدا حافظ همین حالا

  خدا حافظ همین حالا

   همین حالا که من تنهام

  خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

  خداحافظ کمی غمگین

  به یاد اون همه تردید

  به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید

  اگه گفتم خدا حافظ نه این که رفتنت سادست

  نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جادست 

  خدا حافظ واسه اینکه نبندی دل به رویا هام

  بدونی بی تو و با تو

  همینه رسم این دنیا

  خدا حافظ   خدا حافظ همین حالا

   خدا حافظ..........

گریه مکن...

صدای باد را بشنو که آواز کهنۀ غمگینی می خواند .

 می داند که امروز تو را ترک می گویم .

برایم گریه مکن . . .

زیرا قلبم در راهی که می رود خواهد شکست .

خداحافظ عشق من . . . خداحافظ . . .

 خداحافظ ای تنها محبوبم . . .

 تا زمانی که مرا به یاد آوری هرگز چندان دور نخواهم بود .

 خداحافظ عشق من . . . من

همیشه به تو وفادار می مانم .

 پس مرا در رؤیایت جای ده تا زمانی که پیش تو باز گردم .

 ستارگان را در آسمان ببین .

و آنها به هر کجا که بروند با درخشش خود با من خواهند بود .

 و من آرزو می کنم که هر چه زوردتر مرا به خانه راهنمایی کند .

 خداحافظ عشق من . . .خداحافظ عشق من . . . خداحافظ . . . تا زمانی که مرا بیاد آوری هرگز دور نخواهم بود...

بی وفا عشق من

بی وفا عشق من

به خدا اشک من می مونه رو گونم تا بیای پیش من

رفتی و بعد و تو چه زجری کشیدم

هنوز تار موتو به دنیا نمی دم

تورو به خاطراتمون تو منو بی خبر نذار

تورو به اشکمون قسم منو چشم به در نذار

باشه می رم از پیشت خداحافظ عشق من

ببخش روی نامه هام باز چکیده اشک من

دلت موندنی نبود خداحافظ عشق من

حالا که نموندی بگو از من چی دیدی

چه ساده نشستی چه ساده پریدی

بغضمو وقت جدایی هی نگه داشتم به سختی

حتی واسه دلخوشیمم دست تکون ندادی رفتی

پس بذار روی ماهتو دم آخر نگاه کنم

سخت به خاطراتمون با دل خون نگاه کنم

وقت رفتنت نبود خداحافظ عشق من

دلت می شکنه یه روز می دونی قدر اشک من

سخته گفتنش ولی خداحافظ عشق من

وقت رفتنت نبود

وقت رفتنت نبود خداحافظ عشق من دلت میشکنه یه روز میدونی

قدر اشک من سخت گفتنش ولی خداحافظ عشق من

اخرین پست...

سلام  بعد از دو بار نوشتن و پاک شدن امشب تصمیم گرفتم اخرین پست و تو

این وبلاگ بنویسم .وبلاگ و حذف نمی کنم .گاهی وقتا هم میام نظرام و    

می خونم .می دونم که ادرس وب و داره وشاید نظری از اون تو نظرا باشه…

نمی دونم …نمی دونم هنوز بهش علاقه دارم یا نه فقط این و می دونم هنوز تو

فکرشم …

شاید اگه دیگه تو این وب ننویسم کمتر تو فکرش باشم…شاید…حالا امتحان  

می کنم…دیگه دلیلی نداره این جا بنویسم …

همه چی تموم شد…شاید از اولم این دوستی اشتباه بود …مطمئنم اشنایی

دوبارمون یه کار احمقانه بود …ولی  باید این اتفاق می افتاد تا من

حواسم و جمع کنم …

امشب می خوام همه ی ابهامات و این جا روشن کنم شاید یه روزی اومدی این

جا و …

دلیل جدایی من از تو این بود که ما خیلی با هم فرق داشتیم …اون چیزی که

راجع بهت فکر می کردم نبودی…فکر می کردم دختر ها رو تحویل نمی گیری …یا

با کسی دوست نمی شی …

واسه من زندگی این قد مهم هست که اگه تو نبودی من با هیچ کی دوست

نمی شدم از این کارای مسخره و بی هدف بدم میاد…از این که با هرکی چند

ماه دوست باشم و بعدش اون و به خیرو ما رو به سلامت

یه اس ام اس اشتباه من باعث شد…من یه اس ام اس اشتباه دادم و تو شب

زنگیدی که می تونم کمکت کنم؟چیزی شده؟ …از همون موقع باید متوجه می شدم

منم اون شب خر شدم و جواب اس ام اس هات و دادم …گفتم حتما دلت برام

تنگ شده...حتما منو میخوای و میخوای برگردی...

…خلاصه از همون جا شروع شد و به این جا ختم شد…

دلیل جدایی هر 2 دفعم از تو گیر دادن های بیش از حدت بود که من و عصبی

می کرد…

حتما با خودت می گی چقد دختره خر بود یا کسی بهش پیشنهاد نمی داد….ولی

باید بگم واقعا عاشق اخلاقت شدم …اگه با کسی قبل تو دوست نبودم ولی تو

فامیل و اشناهامون خیلی پسر هست که اخلاقاشون و می دونم و اصلا ازشون

خوشم نمیاد…

 

وقتی دیدم از یادم نمی ری بایکی دیگه  که بهم

پیشنهاد داده بود چند بار تلفنی صحبت کردم تا شاید تو از یادم بری من

حتی شماره مبم و بهش ندادم …ولی تو از یادم نرفتی و من دیگه بهش

نزنگیدم…شاید خیلی از دخترها آرزو دارن که اون بی اف شون باشه ولی من

اصلا ازش خوشم نیومد و بازم تو فکر تو بودم …با این که خوب نمی شناختمت

حسم بهم می گفت من و تو…

 

خلاصه دوستی ما برای دومین بار شروع شد و  ۳ ماه بیشتر طول نکشید …تو این

2.3ماه چیزایی شنیدم که واقعا نسبت بت سرد شدم و دوست نداشتم دیگه این

دوستی و ادامه بدم…تو همش دلیلش و می خواستی بدونی …به جی اف می گفتی

دوست اجتماعی…واقعا خنده داره …باور کن این قد دوست داشتم که می خواستم

تا اخرش باهات بمونم…ولی …

چیزایی شنییدم که فکرش و نمی کردم….یعنی اصلا  بهت نمی خوره…من تو رو 

واسه ازدواج انتخاب کرده بودم …البته خیلی بچگونست که بدون هیچ شناخی

یکی و واسه ازدواج انتخاب کنی بدون اینکه بدونی کیه به خاطرش به همه

جواب رد بدی…خیلی مسخرس…خر شدم …یکی از معیارای من واسه ازدواج اینه که

طرف مقابلم لب به مشروب و سیگار نزده باشه و اهل دختر بازی نباشه ولی

تو…

این قدرم به من شک نداشته با شه ولی تو…

همش می خواستی دلیل جداییمون و بدونی این بود دلیلش…

البته باعث پیشرفت من تو زندگی بودی مثلا اگه درس می خوندم فقط به خاطره

تو بود …اگه هیچ پسری و تحویل نمی گرفتم فقط به خاطره تو بود چون فکر

می کردم این چیزا واسه تو مهمه ولی…

دیگه با هیچ کی دوست نمی شم اخر همه ی این دوستی ها همینه …

این وبلاگ به دلیل فراموش شدن عشق نویسندش دیگه آپ عاشقونه   نمی شه.

واسه  همتون ارزوی خوشبختی می کنم .

خدانگهدار.

بی تو.

سلام عزیزم  . سلام عشقم و سلام همه زندگی من !!!!!!!!!!!!

این اولین و آخرین پستی که راجع به تو می نویسم. به این خاطر اینجا می نویسم که میخوام همه بدونن که تو این ۳ سال زجر آور اگه تو تنهائیهایم رو پر نمی کردی چه ها که بر سر من نمیگذشت.

باز اشک هایم جاری شدن.عشقم ببخش که حتی وقت خداحافظیم گریه ام را دیدی

دوستت دارم و اینو بدون عشق پاک تو هیچوقت از قلبم بیرون نخواهد رفت و تو اولین و آخرین مردی خواهی بود که با تمام وجودم دوستش داشتم و خواهم داشت. قسمتی از قلبم از لحظه آغاز دوستیمون  تا ابد متعلق به تو خواهد ماند.

مهربونم دارم از تو می نویسم . توئی که اگر مثل صخره برایم تکیه گاه نبودی . هجوم طوفانهایم زندگیم را نابود کرده بود. چقدر صبورانه هق هق گریه هایم را می شنیدی. می دونم که هیچوقت و در هیچ لحظه ای نمی توانم جبران همه خوبیهایت را بکنم.

با همه وجودم برایت دعا خواهم کرد . که هر روزت موفق تر و زیباتر از دیروزت باشد. لحظهای شادیمان چه زود گذشت و رسید فصل جدائی. هیچ وقت تصور نمی کردم اگه یه روزی واقعا نخوام ببنمت اینقدر برایم سخت و دردناک بگذرد.

روزی آغاز شد با تو و روزی دیگر بی تو. اما حضورگرمت هنوز خون را در رگهایم به جریان می اندازد. هنوز گرمای دستانت پوست دستم را می سوزاند.

هیچ وقت فکر نمیکردم روزی اگر نباشی .یاد و خاطره ات بغض سنگینی گلویم را بفشارد و اشکهایم بی اجازه بغلتند. روزها در لحظه در آغوش گرفتن تو پشت هم سپری شد و من به آرزویم نرسیدم . که لحظه ای و ثانیه ای با خیال راحت سرم را روی سینه ات بگذارم و فارغ از همه بدیهای روزگار.

شونه هایت که مردانه از من حمایت کرد و سنگینی خستگی هایم را می گرفت.

دوستت دارم . تمام وجودت . تمام نگاهت و غرورت را . لحظه هایی که نمیدیدی مرا زمانی که نگاهم ملتمسانه چشمهایت را می جست. چقدر دوست داشتم ساعتها چشمهایت را نگاه کنم و آرامش وجودت را ببلعم .

و این است عشق . لبخندی تلخ از نرسیدن. قصه باهم بودن چقدر زود به انتها رسید.

لحظه لحظه های با تو بودن همه پر از خاطره های شیرین است برای من . به خاطر تمام خاطره ها ازت ممنونم . به خاطر عشقی که در وجودم روشن کردی تا لحظه های سرد آینده از ان گرما بگیرد از تو ممنونم.

منو ببخش عشقه من. به خاطر همه کج خلقی ها و بی تابی هایم. به خاطر تمام لحظاتی که ناخواسته رنجت دادم.

ممنونم که همیشه عاقلانه و منطقی با من برخورد کردی و خیلی بیشتر از سنت با من رفتار کردی.

فراموشت نخواهم کرد . هرگز!!!!

تو یه دیوار سنگی

دوتا پنجره اسیرن

دوتا تنها دوتا خسته

یکی شون تو یکی شون من

دیوار از سنگ سیاهه . سنگ سرد و سخت خارا

دوستت دارم. تا همیشه !!!!!

چرا باید اینطوری میشد...

 دوستش داري. اين رو همه ميدونن. انقدر در ملاء عام قربون صدقش رفتي که رسواي خاص و عام شدي. جاي خيلي چيزارو برات پر کرده بود. وقتي که نگات ميکرد و حرفاي قشنگت رو مثل خودت تکرار ميکرد فکر ميکردي که همه دنيا رو بهت دادن. وقتي که بهت سلام ميداد و در جواب دوستت دارمت فقط نگات ميکرد، دلت پر ميکشيد که اون چشماي قشنگش رو ببوسي. وقتي بعد از ساعتها دوري به عشق ديدنش خودت رو بهش ميرسوندي و قربون صدقش ميرفتي و اون با غرورش فقط نگات ميکرد ، هرگز ناراحت نميشدي، آخه حرف دلش رو از سکوتش ميخوندي

 چند وقتي بود که همه بهت و بهش گير داده بودن. هيشکي درکت نميکرد. همه فقط ميخواستن اونو نداشته باشي. هيشکي کار به دل تو نداشت. برا هزارمين بار گفتي که دوستش داري اما باز ..... تکرار و تکرار. جدايي و جدايي. همه بهانه سلامتي تو رو داشتن. هيشکي فکر نميکرد که شايد در نبودش بيشتر سلامتي جسم و روحت به خطر بيفته. ۴سال بود که مقاومت ميکردي. نميتونستي ازش دور شي حتي به قيمت سلامتيت. بالاخره با وساطت کسي که حرفش برات محترمه و عزيزه راضي ميشي و الان ..... سه روزه که ازش دوري. بهش اس ام اس دادي که حالا ديگه ندارمش. سه روزه که انگار همه راحت شدن. اونو ازت گرفتن و به دنبال کار خودشون رفتن و به خيال خودشون حالا تو بايد خوب بشي. جالبه که تو اين سه روز که اونو ازت دور کردن خودشونم ازت دور شدن. يه جورايي خوشحالي، آخه تو اين سه روز خوبتر که نشدي ، هيچ بدترم شدي.تقريبا غمباد گرفتي. تو نميدوني اين يعني چي، اما بزرگترها بهش ميگن غمباد.


پرنده قشنگم رو، سه روزه که نديدم. سه روزي که انگار همه چيز و همه کَس نيز با هات سر جنگ دارن.  دل تنگشم. همين

خداحافظ عشق من

خداحافظ عشق من

واسه رسیدن به تو دیگه چیکار کنم .؟؟؟؟؟؟؟؟

دل دیوونه ی منو کسی نمیتونه ببینه که شده دربه درو.......

دل دیوونه ی منو کسی نمیتونه ببینه زد به سیم آخرو.......

 به خدا اشکی نمونده، دلم انگاری غروبه

همه زندگیم خزونه وای ی ی ی ی ی ی

از تو گذشتم چون نمیتونم ببینم اشکاتو.....

 

امروزادیگه اون نیست.باورم نمیشه که زمونه اینقدر باآدما بی وفا باشه...دیگه اون نیست ونمیدونم ازکی وازچی بگم جزغم دوری.....ازاون روزایی که تو رویاها فکر میکردیم مال همیم خیلی ساده وعاشقونه....آره فکر می کردیم که یکی اون بالا بالاها داره صدای مارو می شنوه و به دوتا ازبنده های عاشقش کمک میکنه...آره......اما خدا کمکمون نکرد....اون خدایی که همه میگفتن بهش رو بنداز کمکمت میکنه آخه طاقت زجر بنده هاشو نداره .....اماخدا بازم کمکمون نکرد.... اونقدرکه دیگه من واون جدا شدیم... باورم نمیشه توی روزی که میخواستیم عهد باهم بودنمون رو تازه تر کنیم بایدازهم جدا میشدیم  فقط به حکم روزگار........ شاید اصلا صدای مابه گوشت نرسیده.....شایداصلا نمی دیدی اون همه شبایی که تاصبح گریه میکردیم واسه هم...دعا میکردیم که خدایا مارو بهم برسون.....باورم نمیشه.................... خدایا خیلی دلم پره...

نمیدونم اون الان کجاست... نمیدونم که دیگه دست از رویاهاش برداشت یا نه... نمیدونم دیگه فهمید که من واون دیگه مال هم نیستیم...نمیدونم فهمید که زمونه کینشو روی ما خالی کردو.....ولی اینو میدونم که اون مثل من چه حالی پیدا کرده حالا که فهمیده ما بیگناه داریم تو آتیش یه زخم وکینه قدیمی میسوزیم..........حالا که میدونه که داریم خیلی بی گناه به جای یه گناهکار بالای طناب دار میریم............ونمی تونیم کاری کنیم........

 

شایددیگه قسمت نشه ببینمت عشق من

شاید دیگه خاطره شه،لحظه های تو ومن

کاشکی بدونی رفتنم،فقط به خاطر تو بود

دستات میرن به سرنوشت،عشقت هنوز تو قلبمه

همیشه زنده میمونه با یاد تو ترانه هام

منو ببخش اگه بازم،اشکام چکیدرو نامه هام

دیگه تموم شدفرصتم،تو خاطرم همیشه هستی

تموم خاطرات خوشم .تویی.م.،خدا نگهدارت باشه.....................

کاش...

کاش می دانستی 

بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت 

من چه حالی بودم!

خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید 

پلک دل باز پرید 

من سراسیمه به دل بانگ زدم 

آفرین قلب صبور 

زود برخیز عزیز 

جامه تنگ در آر 

وسراپا به سپیدی تو درآ .

وبه چشمم گفتم : 

باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟ 

که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است ! 

چشم خندید و به اشک گفت برو 

بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه .

و به دستان رهایم گفتم: 

کف بر هم بزنید 

هر چه غم بود گذشت .

دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده ! 

وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بکند

خاطرم راگفتم: 

زودتر راه بیفت 

هر چه باشد بلد راه تویی. 

ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی

بغض در راه گلو گفت: 

مرحمت کم نشود 

گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست . 

جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم

پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم

و به لبها گفتم : 

خنده ات را بردار 

دست در دست تبسم بگذار 

و نبینم دیگر 

که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی

مژده دادم به نگاهم گفتم: 

نذر دیدار قبول افتادست 

ومبارک بادت 

وصل تو با برق نگاه

و تپش های دلم را گفتم : 

اندکی آهسته 

آبرویم نبری 

پایکوبی ز چه برپا کردی

نفسم را گفتم : 

جان من تو دگر بند نیا 

اشک شوقی آمد 

تاری جام دو چشمم بگرفت

 

و به پلکم فرمود: 

همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه 

پای در راه شدم

دل به عقلم می گفت : 

من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد 

هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی 

من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند 

و مرا خواهد دید

عقل به آرامی گفت : 

من چه می دانستم 

من گمان می کردم 

دیدنش ممکن نیست 

و نمی دانستم 

بین من با دل او صحبت صد پیوند است

سینه فریاد کشید : 

حرف از غصه و اندیشه بس است 

به ملاقات بیندیش و نشاط 

آخر ای پای عزیز 

قدمت را قربان 

تندتر راه برو 

طاقتم طاق شده

چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم می کرد/دست بر هم می خورد 

مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می کوبید

عقل شرمنده به آرامی گفت : 

راه را گم نکنید

خاطرم خنده به لب گفت نترس 

نگران هیچ مباش 

سفر منزل دوست کار هر روز من است

عقل پرسید :؟ 

دست خالی که بد است 

کاشکی ...

سینه خندید و بگفت : 

دست خالی ز چه روی !؟ 

این همه هدیه کجا چیزی نیست !

چشم را گریه شوق 

قلب را عشق بزرگ 

روح را شوق وصال 

لب پر از ذکر حبیب 

خاطر آکنده یاد ....

دلم شکسته...

دلم شکسته از این همه بی وفایی

دلم شکسته از دروغ گفتن به خودم

دلم شکسته از بی مهری آدما

دلم شکسته از عاشق بودن بی ثمر

خدایا تو بگو چیکار کنم من؟من باید چیکار کنم؟

یه عمره عاشق کسیم که قبولم نداره٬دلش با دلم نیست٬از روی عشق و علاقه

باهام نیست٬فقط دلش به حالم می سوزه٬خدایا باید چیکار کنم؟باید برم؟باید

تنها بمونم آره؟

می دونم تمام لحظاتش من نیستم٬اصلآ من تو لحظاتش جایی دارم؟در حالی که

تمام لحظات من اون بوده٬خدا تو بگو این انصافه؟

آره باید برم٬باید برمو بقیه عمرمو تو تنهایی بسر کنم٬حداقل اینطوری صبح

تا شب با دیدنش اشک نمیریزم که کنارمه اما واسه من نیست

خسته شدم خدایا٬از اینکه خودمو گول بزنم٬به خودم دروغ بگم خسته شدم٬از

اینکه خودمو خر بکنم

خسته شدم

خدایا دل شکسته ام٬خدایا خسته ام

خسته ام از آدمای دوروی دورو ورم٬خدایا خسته ام

دل بیا بریم از عشق دیگه نگیم

درد عشقی که کشیدیم جز خدا به کسی نگیم

برای همیشه خداحافظ عشق من...

نفس عشق

وقتی که قلبم، همین قلبی که اینک عاشق است ،در گوشه ای تنها بود و خسته

وقتی که این احساس ، همین احساس آشنا، پر از غم بود و در هم شکسته

نه ستاره ای بود در آسمان تاریکم و نه همدلی بود در دنیای تیره و تارم

وقتی که پرنده ی تنها بر روی شاخه ی خشکیده برایم میخواند شعر غم را

وقتی که چشمهای پر از اشکم عذاب میداد قلب تنهایم را

امیدی نداشتم به زندگی ، تصویر تنهایی را میدیدم با حالی پر از آشفتگی

حالا تو هستی و آسمانی پر ستاره

قلبم مثل گذشته تنها نیست ، نفس گرفته است دوباره

حالا تو هستی و دل پر از احساس من

تو در آن طوفان پر از درد شدی یک قایق نجات برای من

حتی یک لحظه فکر نبودنت مرا عذاب میدهد

نمیخواهم روزی بی تو باشم ، تو نباشی و من دوباره تنها باشم

نمیخواهم ، نمیتوانم ، محال است بی تو زنده باشم

این قلب عاشقم ، همین قلبی که اینک به امید تو می تپد،  

به من نوید روزهای شیرین با تو بودن را میدهد

به امید آن روزها نشسته ام

من که به تنها آرزویم رسیده ام

خودم را در کنار تو بر روی قاب سفید زندگی کشیده ام... 

غوغای عشق در دفتر عشق