از اون اتفاق لعنتی ... از اون زنگه بی موقع ... ولی ... هنوز باورم
نمی شه ... باورم نمی شه همه چیز تموم شد ... باورم نمیشه دیگه
نیستی ... راست می گن آدما وقتی چیزیرو دارن قدرشو نمی دونن وقتی از
دستش دادن اون وقت می فهمن چی بوده ... اون وقت ارزششو درک می کنن ...
نمی دونم ... شاید قسمت این بود ... گاهی وقتا حسرت می خورم که چرا واسه
1 بار پا رو غرورم نذاشتمو نگفتم دوستت دارم ...
گاهی وقتا انقدر از کینه پر می شم که آرزو می کردم کاش اینجا بودی و با
همین دستام می کشتمت چون تو کشتیم ...
احساسمو ... عاطفمو ... قلبمو ... حتی روحمو ... دیگه ازم هیچی
نمونده ...
چطور تونستی ؟
حتی روز آخرم جواب این سوالمو نگرفتم ... چرا ؟؟؟؟ هنوز تو باورم
نمیشه ...
صبحا ساعت 6 از خواب می پرم ... یادته ؟ ساعت 6 ... همیشه ساعت 6 از
خواب بیدارت می کردم ...
خواب آود جواب می دادی و با همون خستگی حرفای قشنگ برام می زدی ...
یادته هیچ وقت نمی گفتی خدا حافظ ؟...
همیشه می گفتی دوستت دارمو قطع می کردی ...
پس چی شد اون همه احساس ؟...
همش یادت رفت ... دروغ بود ؟
چطور باور کنم ... خودت اصرار کردی تا باورت کنم ... رفتی تو دلم خونه
کردی ... تمام وجودمو تسخیر کردی ...
بی هوا رفتی ... خیانت کردی ... چرا دروغ گفتی ...
چررررررررررررررررررررررررررررررا ؟
من اینجا دارم دیوونه می شم ... هر روز بدتر می شم ...
تو الان کجایی ؟
تو الان تو آغوشه کی شبتو صبح می کنی ؟
کی جای منو برات گرفته ؟... حالا موهای بلند کیو نوازش می کنی ...
خیلی راحته نه ... آره ... واسه تو راحته ... واسه تو خیلی راحته...
خیلی راحته هم زمان به دونفر بگی دوستت دارم ...
خیلی راحته بخوای واسه هر دوتاشون نفشه عاشقو بازی کنی ... نه ؟
فکر نمی کردی شاید این کارت به قیمت داغون کردن کسی باشه ...
حالم خیلی بده ...
تو این روزای پر از عذاب که هر روزش مثه 1 سال برام میگذره ...
به یه حقیقت تلخ پی بردم...
با اینکه بیزارم ازت بازم عشقمی تو؟؟!!..
نه نیستی