من و گل رز

من و گل رز قرمزي که توي حصار شيشه اي محبوس شده بود . روبروي هم . با

 يک خروار دليل براي شاديهاي مشترک و يک کمي غصه براي همدردي . گل رز

قشنگم تو منو ياد کسي که تورو بمن هديه کرد مي ندازي .ولي من .

 نمي خواهي بگي که من تورو ياد اون کسي مي ندازم که تو رو توي اون شيشه

 ي کذايي کرده . اگه بخواهي ،يکروز زندان شيشه ايتو مي شکنم و ميارمت

بيرون . ولي. ولي اونوقت مي ميري .آخه بيرون ، توي دنياي ما هوا خيلي

سرده .مي دوني سرد چيه؟ گلها تحملشو ندارن . من نمي خوام حصارتو بشکنم

 که بعدش ببينم که توي دنياي سنگي ما قلبت شکسته شده يا توي اين سرماي

 قلب آدمها قلب کوچولوي سرخت يخ زده باشه . ولي من مواظبت هستم . من

دوستتم .ولي .مي دوني چيه؟ مي ترسم تو معني دوستيو نفهمي . آخه هر چي

 باشه تو يک گل پارچه اي هستي . يک گل مصنوعي با يک دنياي مصنوعي . تو

دوست من هستي؟ يعني قلبت هم پارچه ايه؟

در آرزوی دیدنت

روزهای تنهایی گذشت

قایق دلم در ساحل قلبت به گل نشست

من عاشقت شدم ، تو گرفتارم

به وجودت در زندگی ام می بالم

تو هستی و همیشه حال و هوایم بهاریست

اینجا ، همینجا که نشسته ام، اینک جای تو خالیست

یک لحظه ، هر لحظه به یادت

در آرزوی نشستن در کنارت

همین رویا تنها آرزویم شد

با همین آرزو دلم برایت تنگ شد

دلتنگی عادت دلم شده

کویر دلم با آمدنت، دریا شده

همیشه و همه جا تو را در قلبم حس میکنم

هر جا که باشم نامت را زیر لب زمزمه میکنم

تا آرام شود دلم با تکرار اسم تو

هنوز هم، تنها این مرا خوشحال میکند :(دیدن تو)

تو را که میبینم ، در کنار تو که مینشینم

دستانت را که میگیرم ،

دلم میخواهد همانجا در کنارت ، برایت بمیرم

این تنها احساسیت که میتوانم به تو ابراز کنم ،

اینکه تو را ببینم و قلبم را فدایت کنم 

غوغای عشق در دفتر عشق

سلام

سلامی دوباره به عشق قدیمی   

 

این بار می خواهم بگویم که ستاره ای در آسمان دیدم

 

چه قدر زیبا ست آن چشمک زدن ستاره ستاره ای که

 

آن قدر پر نور هست که نگاه کردن به او چشمان را

 

از پر نوری خود روشن می کند.        

   

 می دانید اسم این ستاره چیست؟                          

 

خوب برای خودم هم مانده که تا به حال اسمی از

 

ستاره ای که در آسمان هیچ کس نتوانسته آن را بیابد

 

من چه طور او را پیدا کردم این برای خودم یک 

 

سوال شده ولی باید بگویم که این بار توانستم سوال

 

را پاسخ دهم این!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

پاسخ این است که این عشق بود و من توانستم او را

 

پیدا کنم عشقی که دو طرفه بود عشقی که ما او را

 

پیدا کردیم نه عشق ما را پیدا کرد .    

 

ولی نمی دانم چیست که توانسته ما به هم نرسیم ولی

 

من از اینجا به عشق قدیمی می گویم که هر چیز که

 

مانع عشق ما شود نمی تواند و ما به هم خوا هیم

 

رسید

عشق و خون

به نام آن که عشق را با خون به هم پیوند داد

 

در کوچه ای خلوت به دنبال عشق می گشتم عشقی که تا ابد با من باشد عشقی

که بتواند من را درک کند

 

در کوچه ی خلوت گلی را دیدم گلی که پر از احساس و پر از خون جاری از عشق

بود.

 

شاید شما فکر کنید که کوچه ی خلوت فقط برای قصه هایی از جدایی است ولی

نه بعضی از کوچه های خلوت انسان رو به عشق نزدیک تر میکنه .

 

در آن کوچه یک گلی بود که شاخه ای شکسته داشت گلبرگ های آن پرپر شده بود

و جز آه و ناله چیزی برای حرف نداشت .

 

من آن شاخه ی خشکیده را به خانه بردم از او مراقبت کردم او را در جایی

قرار دادم که سرور تمام گلها شود به آب دادم از خورشید خواستم که بهترین

نور خود را به گل بتاباند تا آن گل شایسته ی سروری گلهارا داشته باشد .

 

من از او آن قدر مواظبت کردم  گاهی دستم از خارهای آن گل زخمی میشد ولی

با هر رنج و زحمتی بودآن را به درجه ی سروری رساندم .

 

حال من آن گل را در گلدان خود نگه داشته ام و او را همچون خدا میپرستم

و او هم با بوی خوش خود

 مرا سر مست میکند

شکسته

چقدر امروز من شکسته ام... می خوام از دست تو بگريم تا برسم به اوج ابرا... دیگه حتی چشمامم کم آوردن توی این هجوم اشکا...
می دونی؟! راحته مردن... اما وقتی موندی دیگه تو باید بجنگی...
چرا حتی لحظه ها سنگین شدن.؟! همون دقایقی که با تو حتی یه لحظه هم نبودن.
سینه ی سنگین و پر غصه ی من... پر بغضه... تو کجا و دستای خالی و سرد من کجا..؟!
هی ! بیا ! کوچه ی این دل تنگه اما خالی از صدای پات..سرده اما منتظر برای هرم گرمای نفسهات.
کاش می شد فقط خوبی ها و لحظه های خوب و پرخاطره با تو بمونه تو خاطرم.
اگه کوچت بی صدا بود... ولی تا دلت بخواد گریه های من پر فریاد بود و هق هق. من تنها من خسته... هر چی باشم عاشق تو... قلبمو با هر دو دستم می ذارم سر راهت.
یه روزی شاید بمونی با دلم. تا از همه خستگی هام هیچی نمونه، بدم به باد و بزنم فریاد.
شاید که تو تا همیشه باشی پیشم.
من تنها، من خسته، پر دردم، پر غصه.
می دونم که تو می تونی و فقط خودت می تونی دستامو تو دست بگیری ببری تا اوج ابرا.

لحظه های شیرین

تمام لحظه هاي شيرين زندگي ام خاطرات باتوبودن است .

محبت را دركنار توآموختم وعشق را درنگاه مهربان وپرمهر تو خلاصه

كرده ام .

تمام ثروتهاي دنيا در برابر نگاه پرمهرت هيچ است وتمام خوشبختي ام فقط

درباتوبودن است

پس تا هميشه با من بمان - بمان تاتمام آرزوهاي من كه ازتوسرچشمه مي گيرد

تحقق يابد و در گذرزمان با توخوشبختي اوج گيرد باتوكه معناي عشق را

درچشمانت يافتم .

لحظه هايت را با خاطره هاي پراز عشق وعلاقه در قلب كوچكم جاي مي دهم .

آری....

آری يادم امد...سالها بود می انديشيدم.....

اينهمه غم ز کجا پيدا شد.....ناگهان ...؟!

يادم امد.......رويا ها به روی دوشم سنگينی ميکرد..

خسته بودم از اينهمه رويای تلخ... نا فرجام....

ياری ام کردی تو.......فصل پاييز و شب باران بود........

راه نشانم دادی....

گفتی از خاطر دريا بگذر

پشت دريای خيال به جزيره ميرسی

تا رسيدی انجا.....رويا ها را بر سر راه جزيره بنشان.....خود برگرد!!!

....تنها....! من

رفتم ... رسيدم...نشاندم...امدم.....!

رويا هايم را به امان جزيره رها کردم....همان کار که تو گفتی....چه بد کردم.........

نه يکبار.......

هزار بار رفتم و رسيدم و نشاندم و امدم.......!

و تو هر بار غريبانه تر از اغاز......نگاهم کردی.....

و تو شايد به صداقت زدگی های دلم خنديدی......

ديدم رو يا هايم را ...که هر غروب.....يکيشان از کنار لبهای ترک خورده ی ساحل

تن به دستان يخ اقيانوس نيستی ها ميسپرد.......

می ديدم......... اما چه کنم که خسته بودم....!

جزيره ی رويا هايم.... از حريم پاک آن خاطره ها خالی شد.....

يکی از پس ديگری...ديگر بهانشان کمبود جا نبود......

خسته بودند.......!!!!

اخرين غروب بود..

داشتم ميديدم................

لحظه ی پايان اخرين رويا را....

چه معصومانه........!

من تکيه ام بر باد بود..... بی خبر...!

جزيره ام خالی شد......سوت و کور......

دلش گرفت...زانوان خيس اشکش را بغل کرد.....

با نگاهی بر من.....

آهی کشيد و به دنبال رويا های خاموش رفت....

اهش دلم را ترساند......گفته بودند اه مظلومان زود بر عرش الهی برود....

منتظر بودم اما....

نه به اين زودی ها......

‌عاقبت آه جزيره دامن روزگارم را گرفت....

و مرا به عمق باران و شب و پاييز داد.........وتو هم رفتی.....

من ماندم و روزگار بارانی......

کاش حرفت را نمی شنيدم......غريبه ی اشنا..........!!!***


بگذار

بگذار پرنده اي باشم
بي پر و بال و بي آشيانه
خدايا خسته ام از اين همه تکرار بيهوده زمان
همش 1-2-3-...60
و دوباره
1-2-3-...60
دقيقه ها همش تکرار بيهوده ماست
من تکرار تو تکرار
اين پر پرواز من را چه کسي شکست؟
اين من را چه کسي فراموش کرد؟


خسته شدم
دلم مي خواد دوباره شروع کنم از اميد و اميدواري بنويسم
ولي هرچي فکر مي کنم انگار اين مشعل نيمه افروخته ذهنم کمتر ياري مي دهد
شايد بايد صبر کرد تا خودش بياد(اميد رو مي گم)
نمي دونم شايد...

باید در انتظار بمانم

بايد قصه اي تازه آغاز كنم و نشان دهم كه هنوز ميتوانم عشق بورزم


باز هم برايت مينويسم از لحظه ضيافت من و دل كه در آن جاي تو خالي بود


و باز هم برايت مينويسم از عطش ديدار تو ,از بغض غربت كه واژه به واژه

آن را گريه كردم

ابري ديگر فرا گرفته است
آسمان دلم را
ميان غباري از درد نشسته ام
به انتظار نگاه باراني

صده ها, هزاره هاست كه نشسته بر سكوي انتظار يخ بسته ام,سنگ شده ام بدل

به تنديسي سيماني شده ام .مدتهاست كه زمان گم كرده بر قلب خالي اين

تنديس سيماني چشم اميد دوخته ام و تو را كه نميدانم كيستي و فقط ميدانم

مثل هيچكس نيستي ,انتظار ميكشم.


بر هر ضريحي,بر هر شاخساري,بر هر قفلي,بر هر سبزه و گلي,بر هر باغ و

گلستاني,بر هر خاطره و خاطره اي و بر تمامي لحظه هاي فرصت رو به پايان


آمدنت را دخيل بسته ام

دل سوختن

دل سوختن؟ رسم عاشقی اين نيست که تک و تنها بسوزی و ديگر نمانی، ... کاش

می دانستيم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و

می سازد... کاش می فهميديم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چيست و چقدر

است، کاش بيراه نمی رفتيم و می مانديم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...

بازی با کلمات قشنگ است، بازيگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقيقت

عشق، وجود هرگونه بازی و بازيسازی را بی نياز از دروغ و نيرنگ

می سازد...

نمی دانم! بلد نيستم! من نمی دانم دل سوختن برای چيست؟ مرا سوختنی نباشد

جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم،

آری، اما نه به درد اين بازيگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل

تنگی نمادين اين دنيای پوشالي...

آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما

نمی دانم چرا؟ ... خودی برايم ديگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که

از عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و

هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،و می بوسم، می بويم، می جويم دلی را،

دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسيم و بادی را که وجودم را به او و

عشقم نزديک سازد،

من بنده عشقم، بنده عاشقی...

رسم زندگی

لعنت به این زندگی …. وقتی که گریه کردیم گفتن بچه است.

 وقتی که خندیدیم گفتن دیونه است. وقتی که جدی بودیم گفتن

 مغروره. وقتی که شوخی کردیم گفتن سنگین باش. وقتی که حرف

 زدیم گفتن پر حرفه. وقتی که ساکت شدیم گفتن عاشقه. حالا

ام که عاشقیم می گن گناهه

شهر نگاهت

اگر شهر نگاهت فرصتی داشت برای دیدن ، اگر قلب تو جایی داشت  

برای همیشه ماندن، عاشق آن نگاه پاکت میشدم و  تا ابد در قلب مهربانت  

گرفتار میشدم!

اگر مرا میدیدی ، به حرفهایم نمیخندیدی ، در دلم مانده است رازی که

تنهابا پرواز به آن میرسیدی!

تو در همان بام بنشین و آواز بخوان ، من به سوی تو می آیم 

تو از عشق دلهره ای نداشته باش ، من عاشقت میمانم!

نگو که از گذشته ها، خاطره تلخ داری و از خاطره ها ،لحظه ی خوشی نداری

، من به تنهایی تحمل میکنم لحظه های سخت را ، گرچه قلبم پر از درد است 

اما دوایی میشوم برای دردهای تو!

در لا به لای پرتو غروب ، میبینم لحظه ای پر غرور ، به سوی خورشید میروم  

تا وجود سردم ، گرم شود و گذشته های تلخ به فراموشی سپرده شود!

دنیای من باش ، ای دنیای من ، هوای مرا داشته باش ای نفس من !

اگر شهر نگاهت فرصتی داشت برای همیشه ماندن ،

اگر خورشید آسمانت گرمایی داشت برای همیشه سوختن ،

میمانم همیشه در قلب گرمت تا بسوزم در عشق پاکت!

غوغای عشق در دفتر عشق

کاش میتوانستم...

اگر میتوانستم بروم ، میرفتم !

اگر میتوانستم قلبت را بشکنم ، دوایی برای درد قلب شکسته خود می یافتم!

اگر میتوانستم تو را به بازی بگیرم ، قلب من اینک بازیچه ای کهنه نبود!

اگر میتوانستم اشکت را درآورم ، اول از همه اشکهای خودم را پاک میکردم!

نه عزیزم من از تو دلشکسته ترم ، بیش از این مرا پریشان نکن ، من از تو

خسته ترم!

اگر میتوانستم بدون تو بمیرم ، تا به حال صدها بار مردم ولی زنده شدم   

به عشق تو بیخیال آن دنیا شدم !

به تو عادت نکرده ام ، به عشق خیانت نکرده ام ، کاش میتوانستم فراموشت

کنم ،تا امروز خودم یک فراموش شده نباشم  ،تا امروز اسیر غصه ها

نباشم   

دلتنگ و آرزو به دل نباشم ، به امید فردا نباشم ،فردا نیز مثل امروز سخت

میگذرد نمیخوام بیش از این سردرگم و پریشان باشم!

کاش میتوانستم رها شوم از زندان تو، دوباره بشکن قلبم را که حکم آزادی  

در دستان توست!

کاش میتواستم رها شوم ، خاک پای سرنوشت را ببوسم و از زندان تو آزاد

شوم!

غوغای عشق در دفتر عشق

خیالی نیست

عاشق ستاره ام اما هیچگاه به او نمیرسم!

درد دوری ، درد همه عاشقان است ، اما درد من دردی تازه است که بی دواست،

عشق من بی ریاست ، اگرچه همیشه بی صداست ، بشنو صدای گریه هایم را  

که این غمی ناآشناست!

عاشق عشقی هستم که هیچگاه به او نمیرسم ،  میدانم چه لذتی دارد   

در کنار او بودن اما هیچگاه نمیتوانم در کنار او باشم ، برایش از عشق بگویم  

و بی غم باشم!

او در قلب من است ، اما در کنارم نیست ، این خواسته سرنوشت است که  

این عشق پاک ، رویایی بیش نیست!

برای من خیالی بیش نیست که او مال من است ، 

اگر از من بپرسند  میگویم او دنیای من است!

کسی نمیداند که در این دل چه میگذرد ، سخت در عذاب است  لحظه هایی  

که بی او نمیگذرد!

تو کجا و من کجا ای عشق بی پایان من ، تو در آن سو هستی و من در گوشه ای 

 تاریک ، به تو مینگرم ای سرچشمه روشنیها ، و حسرت عشقی را میخورم  

که هست اما نیست!

عشقی که در قلب من است ولی جرات گفتنش نیست ،  

اما من عاشقت میمانم هیچ خیالی نیست!

غوغای عشق در دفتر عشق

لطفا دست نزنید! این قلب شکستنی است!

اگر من بی وفا  بودم ، پس چرا در گذشته تنها بودم، بی وفایی مثل تو ، 

مرا در دام تنهایی انداخت!

اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ،  

پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست نزنید که این قلب شکستنی است! )

تو که با پاهایت بر روی قلبم آمدی و آن را شکستی ،  

پس چرا هنوز قلبم به امید فردا ماندنی است !

فردا دلم را به رویاها خوش کرده ام ، رویایی که دیگر تو درون آن نباشی  

و هیچ ردپایی را از تو درآنجا نبینم

 که اگر ببینم آتش میگیرم ، برای همیشه از من دور شو  

که نمیخواهم  از غصه بودن تو بمیرم!

روزی بود روزگاری، تو بودی و من نیز دیوانه تو بودم ، تو قلبم را شکستی ،  

قصه عشق را ناتمام گذاشتی و رفتی ،

 قصه را دیگر کسی نخواند ، تو مرا در قصه جا گذاشتی ، قصه تمام شد  

و من نیز از یادت فراموش شدم!

این دیگر قصه نیست ، حقیقتیست تلخ ، از آنچه در قلب شکسته ام میگذرد!

با این نفرتی که نسبت به تو دارم ، تا غرورت را بیش از این نشکسته ام ،  

قلب هزار رنگت را بردار و از اینجا برو !

اگر من بی وفا بودم ، اگر برایت کم گذاشتم و عاشقت نبودم ،  

پس چرا آن زمان که رهایت کردم همه میگفتند

( ساده بودی که عاشق بودی ، روز و شب اشک میریختی و دیوانه بودی ،  

آفرین به تو که رهایش کردی ، او لایق تو نبود ، تو حتی قلبت را نیز فدایش کردی !) 

اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ،  

پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست نزنید که این قلب شکستنی است! )

غوغای عشق در دفتر عشق

قله عشق

مثل دیروز ، بیشتر از امروز دوستت دارم !

نمیدانم فردا چه میشود ، اما فردا نیز بیشتر از امروز دوستت دارم!

به امید فردا ننشسته ام زیرا امروز که با توام دیگربه  فردا نیازی ندارم ،

امروز را میخواهم ، زیرا تو  در کنار منی ، من که همیشه گفته ام تو تا ابد مال منی!

هنوز باور نداری که دنیای منی ، هنوز نمیخواهی بفهمی که تنها عشق منی!

کور شوند چشمهایم اگر جز تو به کسی دیگر نگاه کنند ،  

بشکند قلبم اگرجز تو برای کسی دیگر فدا شود ، نمیخواهم زندگی ام تباه شود ،  

اینجا دیگر با تو آغاز یک زندگیست،قلب من بی حضور تو پر از آشفتگیست !

بیشتر از دیروز دلتنگت هستم و بیشتر از همیشه آرزوی من در کنار تو بودن است!

راز خوشبختی همیشه با تو بودن است ، خوشبختم از اینکه تو را دارم !

با تو بودن بهانه ایست برای نفس کشیدنم ، بی تو بودن یک سقوط است  

از قله خوشبختی ام !

من که همیشه به عشق تو صعود میکنم به قله های خوشبختی ،  

و فتح میکنم قله عشق را !

مثل دیروز ، بیشتر از امروز ،دوستت دارم!

اگر فردا نیز زنده بمانم ، برایت میمیرم....

غوغای عشق در دفتر عشق

زیباترین رویای من

تو یک حادثه نیستی ، رویای شیرینی در باور من هستی!

عاشق شدنم اتفاق نبود ، همان رویای شیرین بود ،که به حقیقت پیوست!

آن رویا خاطره نشد ، بهانه ای شد برای، با تو عاشقانه زیستن!

میگویند اگر این بهانه نبود ، باز هم عاشقت می ماندم؟

آری ،دوباره به خواب عاشقانه میرفتم تا رویای شیرین با تو بودن را ببینم!

آن لحظه که سخن میگویی ، میتوان از حرفهای شیرینت شعری   

ساخت به رنگ عشق، اینبار دیگر دلگیر نیستم از سرنوشت ،  

این سرنوشت بود که تو را به من داد!

بگو از عشق برایم ، ای رویای شیرینم ، کمی با من درد دل کن عزیزم!

دلم میخواهد در این لحظه صدای تو را بشنوم تا به اوج احساسات برسم  

و برایت بنویسم شعری عاشقانه!

تو یک شعر تازه ای که هر کس با شنیدن آن ، پرواز میکند به بلندای آسمان!

اینک که خواب نیستم ، و به عشق تو نفس میکشم ، تو بخواب ،  

تا من برایت لالایی بگویم تو گوش کن تا شعری که  به عشق تو  

سرودم را بخوانم....

حالا تو به رویاها برو ، ببین آنجا تو زیباترین رویای منی! 

غوغای عشق در دفتر عشق

ناله عاشقی...

گفت تا آخرش با تو میمانم

گفتم آخرش کجاست؟

گفت آخر دنیاست....

گفتم آخر دنیا کجاست؟

گفت از نگاهم پیداست...

گفتم نگاه تو، رو به کجاست؟

گفت نگاهم رو به پایان زندگیست...

گفتم پایان زندگی کجاست؟

گفت لحظه ای که از عشقت میمیرم!

.......
مدتی گذشت ، او مرا تنها گذاشت ، قلبم بی صدا شکست...

میدانستم آخرش همینجاست، جایی که برایم آشناست!

همان زندان غمهاست ، فریاد شکستنهاست!

گفتم اینجا همان لحظه ای بود که گفتی از عشقم میمیری؟

گفت سرنوشت من و تو از هم جداست!

گفتم این بهانه است ، قلب من بازیچه دلهاست!

گفت تقصیر خودت بود ، عشق در قصه هاست!

گفتم اگر عشق در قصه هاست ، پس چرا با من عهد بستی!

گفت تو اشتباه کردی که به پای من نشستی!

سکوت کردم....

اشک ریختم و ناله جدایی سر دادم...

غوغای عشق در دفتر عشق

احساس عشق

برایت از احساسم مینویسم، بخوان

برایت از عشق میگویم ،همیشه با من بمان!

من که برایت مانده ام ، تو نیز همیشه برایم بمان!

من که خیلی بی وفایی دیده ام ، تو دیگر بی وفا نباش!

حس کن مرا ، ببین که چه احساس عاشقانه ای به تو دارم!

من که جز تو کسی را ندارم ، من که جز تو کسی را دوست ندارم!

تو را از جنس خودم میدانم ، بدان که همیشه با تو وفادار میمانم!

ارزش تو را بالاتر از عشق میدانم ، من که همیشه از دلتنگی تو گریانم!

برایت از احساسم مینویسم ، با احساستر از همیشه بخوان!

برایت از عشق سخن میگویم ، عاشقانه تر از گذشته گوش کن!

ببین حال مرا ، این قلب مجنون مرا ، ببین که من در روزهای تنهایی اینگونه نبودم ،

آنگاه که تو را دیدم بیمار شدم ، از درد عشق شکسته شدم !

حالا دوای این دردهایم تویی ، همدم و همزبان دل تنهایم تویی!

بگو از عشق برایم ، میخواهم بشنوم صدای مهربانت را ،

بگو از عشق برایم ، میخواهم آرام کنی دل پر از گناهم را....

این همان نواست ، این همان صدای آشناست.....

همان صدایی که با آن به اوج عشق میرسم!

غوغای عشق در دفتر عشق

راز رهایی

آنگاه که اشک از چشمانت میریزد میفهمی که چقدر دلت گرفته است!

آنگاه که گریه هایت نا تمام است میفهمی که چقدر دنیا بی وفا است!

یک تنهایی و یک سکوت خالی ، این سهم من است در این شب مهتابی!

در آینه مینگرم و به چشمهای خیسم میخندم ، آهی میکشم،  درون خودم  

فریادی میکشم!

دلم گرفته و با من غریبگی میکند ، راز درونش را فاش نمیکند ، ای داد بر تو ،  

به فریادم گوش کن ای دل!

آنگاه که از دلت نیز  دلگیری ، زانو به بغل گرفته ای و غمگینی ،  

اینهمه زیبایی های دنیا را نمیبینی ، تنها اشکهای خودت را میبینی ،

اینهمه ستاره درخشان در آسمان را نمیچینی و تنها آن ستاره کم نور را  

مال خودت میدانی ، باید بشینی و ببینی که اگر اینگونه دلگیر باشی ،  

با شادی بیگانه ای و با غم همنشین!

چه فایده دارد اگر لبخند بر روی لبانت بنشیند ، اما از این زندگی پوچ بخندی!

چه فایده دارد اگر شاد باشی ، اما شادی تو ، از پایان یک روز سیاه باشد!

چه فایده دارد اگر دلت نسوزد اما  هنوز خاکستر غمها در دلت حتی با یک نسیم ،  

دوباره شعله ور شوند!

غمها را از دلت دور کن ، آب سردی بر روی خاکستر غمها بریز و  

دلت را سرشار از طراوت و شادی کن!

اینجا خط پایان زندگی نیست ، اینجا آغاز یک پرواز است ،  

پرواز از جایی که ماندن درآنجا سزاوار تو نیست! 

غوغای عشق در دفتر عشق

تو نفسهای منی...

نمیدانم آن روز که تو را ندارم ، میتوانم لحظه ای زنده بمانم!

نمیدانم اگر زنده بمانم ، میتوانم برای یک لحظه بی تو زندگی کنم!

اگر بتوانم زندگی کنم ، آیا میتوانم یک لحظه نیز شاد باشم!

نه عزیزم بی تو جای من در این دنیا نیست ،  

دشت سر سبز عشق برایم کویری بیش نیست!

تو طلوعی هستی در آسمان تاریک زندگی ام ،  

نمیخواهم در این طلوع زیبا غروب همیشگی ام را ببینم !

نمیدانم آن روز که دلتنگت نیستم ، کسی میداند که من در این دنیا نیستم؟

صدای مهربانت را همیشه میشنوم ، همیشه میبینم چهره ی ماهت را ،  

همیشه مینشینم به انتظارت ، میمانم در حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت!

نمیدانم که اگر روزی نامی از عشق نبود ، کسی میداند او که در راه عشق فدا شد  

یک عاشق دلشکسته بود؟

نمیدانم که بی تو چه روزگاری را دارم ، آیا روزگاری را دارم ؟

میپذیرم همه ی تاریکی ها را ، غصه های تلخ دنیا را ، غمهای ناتمام روزگار را ،  

اما نمیپذیرم یک لحظه غم بی تو بودن را !

میدانم که چرا هستم ، تو هستی که من نیز هستم!

میدانم که چرا زنده ام ، تو مال منی که هنوز نمرده ام!

میدانم که چرا دوستت دارم ، تو نفسهای من هستی که با تو عاشق  

لحظه به لحظه نفس کشیدنم!

غوغای عشق در دفتر عشق

تو بگو

برایت درد دلم را گفتم ، گفتم که چقدر دوستت دارم...

حالا تو بگو ...

تو بگو ، هر چه دل تنگت خواست برایم بگو...

بگو تا لحظه ای با آن صدای مهربانت به اوج آرامش برسم...

تو بگو ، از آن احساس قشنگت ،تا با آن به اوج عشق برسم...

تو بگو ، بگو که تنها مرا داری و تنها به عشق من زنده ای...

بگو که عشق مرا باور داری و هیچگاه مرا تنها نمیگذاری....

تو بگو ، بگو از آن قلب مهربانت ، از عشق و از این سرنوشت....

بگو  از احساست در این لحظه ی عاشقانه ،

بگو که چگونه میتوانم آن دل مهربانت را آرام کنم ،

تو بگو که چگونه میتوانم تو را خوشحال کنم...

تو بگو ... هر چه احساسات پاکت میگوید برایم بگو...

تو بگو که این سکوت تلخ شکسته شود....

تو بگو تا من نیز برایت بگویم که یک لحظه نیز طاقت دوری ات را ندارم

تو بگو تا من نیز بگویم بی تو یک لحظه نیز  نمیتوانم لحظه ی خوشی را داشته باشم

تو بگو تا من نیز بگویم تو همه زندگی منی و خیلی دوستت دارم....

تو بگو... بگو تا من نیز بگویم آنچه در قلب عاشقم میگذرد....

بگو که تنها بهانه ی دلت تنها دل من است....

ای عشق تو بگو... بگو درد دلت را .... 

غوغای عشق در دفتر عشق

من و تو و باران

آسمان ابری ، هوای بارانی ، دلم تنگ است برای لحظه ی بی قراری!

بی قرار در کنار تو در زیر باران قدم زدن ، بی قرار لحظه های عاشقی!

این هوا ، هوای عاشقیست ، باران بهانه ی همیشگیست!

بهانه ای برای به اوج احساسات رسیدن ، بهانه ای برای با تو به آسمانها پریدن!

پرواز در این هوای بارانی ، خیس خیسم از اشکهای آسمان ،  

میرسم به جایی که تو هستی و جشن باران...

رقص برگهای درختان در میان نم نم باران ، من و تو تنهای تنها در خیابان....

صحنه ی لحظه ی دیدار ، در میان نم نم باران ، این حال و هوای عاشقیست،  

این لحظه بیادماندنیست!

دلم تنگ است برای لحظه های بارانی ، نمیخواهم فرا رسد روزهای آفتابی ،

من عاشقم ، عاشق این آسمان ابری ، نمیخواهم پایان یابد این لحظه رویایی!

ببار ای باران مهربانم ، قدم میزنم در زیر قطره هایت با یارم ،  

مینویسم شعری در وصف تو و دلدارم... 

غوغای عشق در دفتر عشق

مرا تنها نگذار

 

مرا تنها نگذار ، باور کن عشق مرا ، بشنو درد دلهای مرا....

نرو که رفتنت دلم را بدجور میسوزاند،بمان و مرا آرام کن ،

این دل مرا که درگیر دل تو است امیدوار کن...

مرا تنها نگذار ، تازه گل همیشه بهاری مثل تو را پیدا کرده ام ،

آنقدر در جاده های بی کسی گشته ام که همسفر مهربانی مثل تو را یافته ام ،

من که قلبم را جز تو به کسی نداده ام ،

من که جز تو عاشق کسی دیگر نشده ام و با کسی دیگر هیچ عهدی را نبسته ام!

مرا تنها نگذار که تنهایی با من رفیق نیست ، نرو که زندگی بی تو زیبا نیست!

شبهای بی ستاره سهم من است از اینکه دیگر تو نیستی ،

آن لحظه دلتنگت هستم در حالی که هیچ ردپایی  از تو نیست!

با آن آواز لالایی که برایم خواندی ،

به جای خواب همیشه چشمانم خیس است،

این ترانه غمگین زمزمه هر روز من است ،

مرا تنها نگذار که تنهایی منتظر آمدن من است!

غم به استقبال آمدنم نشسته ، قایق امیدم به گل نشسته ،

تمام درهای قلبت به رویم بسته ، مرا تنها نگذار ، به خدا دلم گرفته ...

مرا تنها نگذار به خدا دلم گرفته ،

بشنو دردهای مرا،  بغض گلویم را گرفته ....

غوغای عشق در دفتر عشق

کاش زمستان بیاید...

کاش زمستان بیاید ، باران ببارد تا لحظه ای با تو در زیر باران قدم بزنم!

میخواهم در آن هوای سرد ، تو مرا گرم کنی ،  

میخواهم مرا در آغوش بفشاری و آرامم کنی!

تو که میدانی من چقدر به گرمی وجودت نیاز دارم ،

تو که میدانی چقدر تو را دوست میدارم ،

آغوشت را برایم باز کن که به تو پناه بیاورم....

چه سرپناه گرم و مهربانی را دارم ، خدا را شکر میکنم که تو را دارم...

دستت را به من بده ، اینجا با گرمای وجود تو زنده ام ،  

اگر تو نباشی در کنارم میمیرم!

کاش رویاهایمان به حقیقت تبدیل شود،

دلم نمیخواهد روزی در حسرت این رویاهای شیرین بمانیم ،

کاش که لحظه های با تو بودن هیچ کدام یک خواب نباشد!

کاش زمستان بیاید...

باران ببارد و لحظه هایمان بارانی شود ، دلهایمان بهاری شود...

کاش با تو بودن همیشه تکراری شود ،

من عاشق این تکرارم ، کاش دوباره لحظه آشنایی نیز تکرار شود....

کاش زمان به گذشته ها برگردد ، تا لحظه های با هم بودنمان  

بیشتر از همیشه شود!

کاش باران ببارد ، من عاشق لحظه های بارانی ام ،

من عاشق بیقراری و لحظه شماری ام!

بی قرار دیدن تو ، لحظه شماری برای گرفتن دستهای تو....

کاش لحظه های بارانی رویا نباشد و در کنار تو نبودن یک خواب نباشد....

غوغای عشق در دفتر عشق

بیداد عشق

 ای داد و بیداد ، بیدار شو ! تو یک عاشقی هشیار شو!

خسته نشو ، این راه مال تو است ، با من بیا، این همسفر وفادار تو است....

به خدا دلش گرفتار تو است ، نگاهش همیشه به سوی تو است....

این دل درگیر تو است ، این دل بسته به وجود تو زنده است!

در مرام عشق بی وفایی نیست  ، دل دادن کار هر دلداری نیست!

این دنیا از ما بی خبر نیست ، این ماییم که از  دنیا بی خبریم...

ای داد و بیداد ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو...

نگذار جنون بیاید ، نگذار که این قلب بمیرد،  

نگذار سیاهی جای او را در دلت بگیرد!

نگذار این ابر سیاه، آسمان آبی دلت را فرا بگیرد ،

نگذار تاریکی ها جای روشنایی ها را بگیرد!

ای داد و بیدار ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو...

نا امید نشو ، که امیدت از همین دور دستها نیز پیداست ،

عمر عشق زودگذر نیست ، تا آخر دنیاست!

در مرام عشق رفتن نیست ، در مرامش دلشکستن نیست

این تو هستی که دل میشکنی ، حرفهای مرا میفهمی؟

این تو هستی که چشمهای خیسش را نمیبینی!

بخواب که اینجا وقت خواب است ،

چشمهایت را بر روی هم بگذار که عشقهای این زمانه دیدنی نیست!

غوغای عشق در دفتر عشق

تو طلوع بهار منی

تو شکوفه ای در کویر دلم هستی

تنها یار و همدم زندگی ام هستی

چه بخواهی ، چه نخواهی تا ابد در قلب من هستی

دوستت دارم ، به خدا تنها تو را دارم ،

عاشق توام ، دیوانه آن نگاه پر مهر توام

تو برایم بهترین هستی ،  

دنیا را نمیخواهم ،  

تو زندگی من هستی

بیا در آغوشم ، بگذار تو را ببوسم ،  

میخواهم در گرمی آغوشت بسوزم.

به من نگاه کن ، بگذار تا میتوانم تو را ببینم ،

آنقدر ببینم تا از شوق دیدنت بمیرم.

بگذار دستانت را بگیرم ، تا آرام بگیرم  

از اینکه تو عشقمی و من عاشقترینم.

تو مال منی عزیزم ، این رویا نیست ای بهترینم ، 

این را به خاطر بسپار که تا ابد در قلب منی نازنینم

این فریادیست از سوی قلب من،  

دوستت دارم عشق من ،

این احساسیت از سوی قلب من ،

همیشه بدان که تا ابد نه من بی تو هستم نه تو بی من!

ستاره ای هستی همیشه درخشان ،

جایگاه تو بالاتر از آسمان ،

قسم به عشق پاکمان ،

عاشقت میمانم تا پای جان

غوغای عشق در دفتر عشق

جایگاه ابدی

قلبی شکسته داشتم ، بی نفس بودم ، مثل پرنده ای، اسیر در قفس بودم!

تو مرا از زندان غمها رها کردی ، دستهایم را گرفتی و از غمها رهایم کردی!

چشمهای من همیشه خیس بود ، دلم مثل تنهایی نفسگیر بود ، تو مرا آرام کردی

و به روشنی ها امیدوارم کردی!

تویی فرشته قلب من ، مرا تنها نگذار عشق من ، منی که تنها به امید تو نشسته ام

نمیخواهم روزی بیاید که ببینم در حسرت تو نشسته ام و باز در هم شکسته ام!

ای تنها تکیه گاه من در لحظه های زندگی ، گذشته های بی کسی را از یاد برده ام

دلم را به قلب وفادار تو خوش کرده ام ، سرپناه من باش که اگر از تو بی وفایی

ببینم ، دیگر نمیخواهم یک لحظه نیز رنگ این زندگی را ببینم !

تو دیگر بی وفا نباش ، با ما با صداقت یار باش ، من که جز تو کسی را ندارم

تو را به آن چشمهای زیبایت قسم، اشکم  را در نیار!

جز یک قلب تنها ، چیزی در وجودم نیست که لایقت بدانم ، این قلب هم مال تو ،

میخواهم از این لحظه تا آخرین نفس عاشقت بمانم!

بیا به آغوش هم پناه ببریم ، به جایی که جایگاه ابدی ماست!

غوغای عشق در دفتر عشق

تاوان عشق

به تو دل بستنم اشتباه بود ، سهم من از امروز ، تاوان اشتباهات دیروز بود!

اشتباه من از آغاز جمله گویا بود ، بارها توبه کردم ، اینبار  عاشق شدنم گناه بود!

این قلب من بود که بی گناه بود ، تو مرا فریب دادی ، دل تو بی وفا بود!

بی وفا بود که قلبم را شکست ، شیشه ی عشق مرا با نا مهربانی شکست!

نه یک بار ، نه دو بار ، بارها شکست ، و  مدتها ویرانه ای بود از جنس تنهایی ها!

فریب تو خوردن از سادگی من بود ، میپذیرم که عشقت یک بازی بود!

در همین مدت نیز تو دلسوز من بودی ،حرفهای عاشقانه ات تنها ، دلخوشی بود !

قلبم میگوید ساده نبودم ، عاشق بودم ، احساسم میگوید ساده بودی ، بیچاره بودی

سرنوشت  میگوید نه ساده بودم و نه بیچاره بودم ، اسیر یک عشق دروغین بودم!

در آغوش تو خوابیدنم اشتباه بود ، حس کردم که مال منی ، بوسیدن لبهایت حرام بود!

در این بازی ، من بازیچه بودم ، تو بازیگری بود که حتی به بازیچه ها نیز  

هیچ احساس پاکی نداشت !

تو آتشی بودی که تنها لحظه ای که در آغوشم بودی شعله ور میشدی ،

من شمعی بودم که با گرمای سوختنم در هوای سرد قلبت زنده مانده بودم!

دلبستن به تو اشتباه بود ، سهم من از دیروز ، تنهایی امروز بود !   

اشتباه من از آغاز جمله گویا بود ،  

بارها توبه کردم ، 

 اینبار  عاشق شدنم گناه بود!

  غوغای عشق در دفتر عشق                                                  

غوغای عشق در دفتر عشق مهدی(7)

در آغوش عشق

من و  تو در کنار هم

تو در آغوش منی و من غرق در احساساتم

سکوت سهم این لحظه عاشقانه

در قلبم فریاد میزنم عشق من دوستت دارم صادقانه

هنوز چشمانم خیره به چشمان تو است

دیدن چشمهای زیبایت آرامش من در این لحظه ی عاشقانه است

هنوز هم سکوت...

با دیدنت شده ام مات و مبهوت...

دستانت را میفشارم

تو مرا میبوسی و من تو را در آغوش خودم میفشارم

گرمای آغوش تو

سر میگذارم بر روی شانه های تو

سکوت را با صدای ترانه اشکهایم میشکنم

تو گوش میکنی و با من همترانه میشوی 

تو اشکهای مرا پاک میکنی و من اشکهای تو را

میبوسم گونه ی مهربان تو را

نمیخواهم این لحظه بگذرد ای خدا

کاش میشد در کنار هم باشیم ، تا آخر دنیا

گفتی که کاش میشد همیشه مال هم باشیم

نمیخواهم روزی بیاید که جدا از هم باشیم

گفتم عشق ما بی پایان است

قلبم تا همیشه گرفتار قلب عاشق تو است

حالا که گرفتار است ، به درد عشق دچار است ، 

حالا که بی تو زندگی برایش بی معنا است

لحظه هایش بی تو همیشه گریان است

پس مطمئن باش لحظه ای نیز نمیتوانم بی تو باشم

من عاشق توام نمیتوانم لحظه ای جدا از تو باشم

میفشاریم دستانمان را در دستان هم

آرام میگریم در آغوش هم 

غوغای عشق در دفتر عشق مهدی(فراموشم کن)

برو که تو لایق قلب پاکم نیستی

تو برایم یک عشق واقعی نیستی

برایم همیشگی نیستی ، ماندنی نیستی

برو که دیگر دوستت ندارم ،

راستش را بخواهی دلم را به تنهایی هدیه داده ام

برو که دیگر برایم عزیزترین نیستی ،

قلب من بازیچه دست تو بود ، تو برایم هیچکس نیستی!

دیگر به وجودت هیچ نیازی ندارم ،

عشق را مقدستر از آن میدانم که تو را معشوق خودم بدانم

التماس نکن که جنس قلبم از سنگ شده ،

دلم برای آرامش و تنهایی تنگ شده.

برو که ارزش من بالاتر از تو است ،

تمام غصه های دلم از عذاب لحظه های با تو بودن است

فراموشم کن که من رفتنی هستم ،

در گوشه تنها و خلوت دلم ماندنی هستم

با من نمان که دیگر هیچ احساسی ندارم به تو ،

التماس نکن که دیگر هیچ علاقه ای ندارم به تو

برو که تو لایق قلب پاکم نیستی ، برو که تو برایم هیچکس نیستی

خیلی هاتون دوست دارید این حرفا واقعی باشه اما نیست

تو تنها کسی هستی که در دنیا لایق عشق منی

دوستت دارم مهدی...

غوغای عشق در دفتر عشق مهدی(6)

موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم،موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف

بزنم. موقعی که باهات حرف زدم ترسیدم نازت کنم،موقعی که نازت کردم ترسیدم

 اشقت بشم حالا که عاشقت شدم میترسم از دستت بدم

 

ای کاش از بدو تولد کور بودم تا که هیچگاه دریای عشق را در چشمان ملیح

و فریبایت نمی دیدم

 

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی

هدیه کنی اما اشک روفقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی

 

وقتی گفتی تا آخر دنیا باهاتم اون موقع بود که فهمیدم چرا دنیا 2 روزه

 

چقدر سخته تو چشمهای کسی که تمام عشقت رو دزدیده وبه جاش یه زخم همیشگی رو 

قلبت هدیه داده زل بزنی وبه جای انکه لبریز از کینه و نفرت بشی،حس کنی هنوزم

دوسش داری. چقدر سخته توخیالت ساعت هاباهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی

به جز سلام نتونی بگی..... چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو

خیس کنه، اما مجبور باشی بخندی تانفهمه هنوزم دوسش داری

 

انقدر در گفتن یک حرف حاشیه رفتم وبه جای نوشتن تنها یک کلمه گوشه ی دفتر

خاطراتت شعر های حاشیه ای نوشتم !!!! تا عاقبت در حاشیه چشم هایت افتادم حالا

که حاشیه نشینی را تجربه می کنم بگذار فقط یک حرف حاشیه ای دیگر بزنم

 دوستت دارم .

غوغای عشق در دفتر عشق مهدی(5)

به او بگویید دوستش دارم، به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک
 دل من درآن غرق شده، به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر
 و ترانه برد، و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد
 
 
 
 

ماه و نابینا

نابینا گفت : دوستت دارم .

ماه گفت : تو که مرا نمیبینی ... چگونه مرا دوست داری ؟

نابینا گفت : اگر می دیدم عاشق زیباییت میشدم ... اما اکنون عاشق خودت هستم

 

شاعر و فرشته

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ...

فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته ...

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت ...

فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت ...

خدا گفت : دیگر تمام شد ... دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود ...

زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود ، زمین برایش کوچک است ... و

فرشته ای که مزه عشق را بچشد ، آسمان برایش کوچک .

 

اینارو تقدیم میکنم به دوستدارم که خیلی نگرانم هست وبه فکرمه:

S.R

 

غوغای عشق در دفتر عشق مهدی(4)

چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ
 وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن
 ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست
 
 
 
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم ....چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ......
 چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای
تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام
 
 
این عشقی که به من بخشیدی برای همیشه زنده خواهد ماند تو همیشه آنجا
هستی ،هنگامیکه فرو افتم ضعف مرا می ستانی و به من نیرو وقدرت می بخشی
 و برای همیشه دوستت خواهم داشت و در کنارت می مانم همچو فانوسی در تاریکترین شبها بالهایی خواهم بود، که در طول پرواز یاری ات خواهم کرد و در طوفان
 سر کش ،سر پناهی برای تو خواهم بود